جملهای درمیانه این کتاب مدفون مانده است که درآغاز به سان سرلوحه آن به کار رفته بود. همان طور که آگامبن مینویسد: «ترس ازابتدال ابتذال ترس را برملا میکند.»
هجرت رفتن است، اما نه هر رفتنی. آن که هجرت میکند، همیشه دارد پشت سرش را نگاه میکند. به همین خاطر است که لغت هجرت، معنای دوری و فراق دارد. کسی که دور است، از انگارۀ مبداء خویش جدا نشده است و فاصلهاش را هنوز با همان مبداء میسنجد. پس میشود گفت هجرت رفتن است اما دل و جان برکندن نیست. آن که هجرت میکند هرگز نتوانسته است از مبداء خود رها شود. خواه این مبداء، مبدائی مکانی باشد، خواه مبدائی مفهومی و نهادی. این دل در گروِ مبداء داشتن است که هجرت را از همخانوادههایی مثل رحلت، کوچ و سفر متمایز میکند. آن که هجرت کرده پیوسته در «دور بودن» حضور دارد.
بیشتر بخوان
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید