
کتاب فصل های دوزخی انتهای اتوبان 61
زن پلنگی را توی تهران دیده بودم توی خیابان بود و من توی کافه نادری قهوه ی فرانسه میخوردم نگاهمان که شاخ به شاخ آمدم از روی صندلی بپرم و مطمئناً میگرفتمش اما صندلی تبهکار دام انداخته بود و یک سوم حافظه ام را به خود گرفت و چندروزی توی خیابانها پرسه میزدم تا اسمم یادم بیاید. اینجا آخر دنیا است و زن پلنگی هم میداند چندان هم پیش نیست. شیطانک های ماکسول و بختک با تجربه اش را انداخته بودم تو زیرزمین کنار مرد زیرزمینی و ژانوس، خدای دو چهره که علامت ماهم بودند و تو اینطور مواقع حامیانه رفتار میکردند.


روزی که مریم، آذر و سردار مریم مسیر تاریخ را تغییر دادند
معرفی مجموعه کتاب زنان و مردانی که ایران را ساختهاند

نیم دیگری از من
معرفی کتاب براساس داستان واقعی نوشتهی دلفین دو ویگان

زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی