
کتاب عارف جان سوخته
زندگی شمس و مولانا شباهتی به زندگیشان در دیدار نخستین، هنگامی که چهل شبانهروز در حجرهای خلوت گزیدند، نداشت. گاهی هر یک، جداگانه، از خانه بیرون میآمد. هر گاه شمس اظهار تمایل به این کار میکرد، مولایم با اصرار از من میخواست که او را در گردش همراهی کنم، از بس میترسید که در راه به «آفتابش» حمله کنند، و نیز از بس میترسید که «پرندهاش» دوباره به فکر پرواز بیفتد.
به نظر نمیرسید که بودنم در کنار شمس، مایه ناراحتیاش باشد. گمان میکنم که دوستم داشت. سرگرمش میکردم. گاهی خوشش میآمد برای اینکه سربهسرم بگذارد، تردیدها و این دست آن دست کردنهایم را، در آن دورانی که دستور داده بود برای ملاقاتهایش نرخ تعیین کنم، به یاد بیاورم.
صفحه 138



چطور با چیزهایی که نمیتوانیم تغییر بدهیم کنار بیاییم؟
معرفی کتاب کودک سلام، من آینده نوشتهی کیم ون ترولا

مبارزه در کلمات
غسان کنفانی: مروری بر زندگی و آثار

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»