
در آن لحظه، وقتی احساس کردم همه شاگردان کلاس، مثل دسته سگ های شکاری قصد حمله دارند، دلم سوخت. نسبت به خانم مگر احساس ترحم کردم. علاوه بر این هیچ وقت از لینچ کردن خوشم نم آمد. این کار موجب افتخار کسی نمی تواند باشد. صرف نظر از این که نمی خواستم کسی در مورد دانش من درباره یاکوبسن سرک بکشد و به خودش تردیدی راه بدهد.
بنابراین عقب نشینی کردم و حرفی نزدم. به دوساعت ماندن در کلاس پس از پایان درس محکوم شدم و خانم مگر ابروی معلمی اش را حفظ کرد.
صفحه 180
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی