
ما در دل شب پراکنده شدیم
یاران من به راه خود رفتند
و من واژگان آنان را به سانِ گنجِ مشتعلی با خویشتن بردم
رود و باد پاییز ستیز میکردند
پاییز با خانههای سیاه میجنگید
سالِ استخوانها
تودهی سالیانِ مُرده و تف افکندن
فصولِ تحقیر شده
قرن کنده کاری شده درون یک فریاد
هِرَم خون
ساعاتی که میجوند روز را سال را قرن را استخوان را
ما در تمامی نبردها مغلوب گشتهایم
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی