
کتاب زن چپ دست
غروب شده بود. زن و کودک پای تلویزیون نشسته بودند. بالاخره کودک از جا پرید و دستگاه را خاموش کرد.زن که متعجب شده بود، گفت:«خیلی ممنون، واقعا!» و چشمانش را مالید.
زنگ در به صدا در آمد، کودک رف دم در و زن مثل آدمهای گیج بلند شد. در را که باز کردند آقای ناشر سریع آمد داخل. مردی درشت هیکل و در عین حال اندکی ناآرام بود که پنجاهسالی داشت.حرف که میزد مدام به طرف مقابل نزدیکتر میشد و کمی لهجه میگرفت.
صفحه 36



عموجان رافائله آقای خواستگار را دنبال میکند!
مروری بر کتاب «عروسک فرنگی» نوشتهی آلبا دسس پدس

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

وفاداری هومریک
معرفی نمایشنامهی پنهلوپه نوشتهی ویلیام سامرست موام