با تمام تنفری که بلدم توی چشمهایم نشان بدهم نگاهت میکنم. کاش ساسان همیشه، همه جا با من بود و بودنش جوری بود که تو هیچ وقت جرئت نکنی دائم بروی و بیایی و هر ده تا ناخنت را بکشی روی اعصابم. بالش را محکمتر به خودم میفشارم. نفسم را حبس میکنم و چشمهایم را میبندم تا دیگر نبینمت. وقتی که کم مانده خفه بشوم بالش را کمی کنار میزنم و یک نفس عمیق میکشم و پر میشوم از بوی ساسان. مثل مادر مردهها گریه میکنم. خوب است که صدایم زیر حجم بالش خفه میشود و تو صدایم را نمیشنوی.
صفحع ۱۳۵در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید