رویافروش

نویسنده: سعید فرض پور

جایی در حاشیه‌ی شهر پر زرق و برق نیولایف، کنار ایستگاه منبع آب قدیمی شهر، آدام هبر و فیلیپ وینس دور یک بشکه‌ی مستهلک بزرگ، کنار هم ایستاده بودند و آتش شعله‌ور درون بشکه اندکی از سرمای گزنده‌ی پیرامونشان می‌کاست.

فیلیپ با بی‌حوصلگی دائما اطراف بشکه قدم میزد اما آدام ساکت و آرام ایستاده بود. هر دو منتظر بودند تا روبرت بر طبق قولش بازگردد.

فیلیپ همان طور که راه می‌رفت گفت: «به نظرت این پسره برمی‌گرده؟» 

آدام با طمانینه گفت: «امیدوارم این‌طور باشه. ظهر یکم ترسیده و از گذشته دلخور بود.»

فیلیپ: «کی از گذشته دلخور و رنجور نیست؟ همه همینطورن.» 

آدام: «اخه اون فکر می‌کنه دیگران توی زندگی رقت‌بارش مقصرن. پسرک توی وضعیت بدی بزرگ شد. ما هم نمیتونستیم کاری براش انجام بدیم. همه چیز توی این چند سال برخلاف انتظار ما، خیلی بد پیش رفت. الان مطمئن هستم اتحاد شمال با نئونازی‌های اروپا متحدن. در ظاهر نشون نمیدن اما باطنا دنبال رسیدن به اهدافشونن.

صفحه ۱۴۳

رویافروش

  • ناشر : روزنه
  • تعداد صفحات: 339
  • شابک: 9786222341657
  • شماره چاپ: 1
  • سال چاپ: 1399
  • موجودی : 1 عدد
  • نوع جلد: شمیز
  • دسته بندی: داستان فارسی
  • امتیاز: امتیازی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

کاربر مهمان ۱۴۰۰/۰۹/۲۸

به امید موفقیت بیشتر

مطالب پیشنهادی

رهبری یک برده

مروری بر کتاب اسپارتاکوس نوشته‌ی هاوارد فاست

قانون جنگل

درباره کتاب محاکمه‌ی خوک نوشته‌ی اسکار کوپ-فان

داستان‌هایی در همین اطراف

مروری بر کتاب زخم شیر نوشته‌ی صمد طاهری

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید