
کتاب راز فال ورق
رمان فلسفی
«آیا همه کوتولهها به اندازه ژوکر هوشیار شدند؟»
«نه، نه کاملا. بعضی روزها به قدری تندذهن میشدند که گمان میکردم میتوانند درون مرا ببینند، اما بعدا گیجتر از قبل شدند. آنچه در اینجا میبینی، فقط بقایای چیزی است که روزی وجود داشته است.»
به یاد لباسهای رنگی افتادم، و ناگهان تکدل را در لباس زردرنگش مجسم کردم. گفتم، «این بقایا هم هنوز زیبا هستند.»
«بله، آنها زیبا، اما غافل از هر چیزاند. آنها بخشی از دنیای طبیعی شاداباند، اما این موضوع را نمیدانند. آنها خورشید و ماه را میبینند، همه محصولات اینجا را میچشند، اما این چیزها را ثبت نمیکنند. وقتی جهش بزرگ را انجام دادند، مردمان درستی بودند، اما وقتی شروع به نوشیدن نوشابه رنگینکمان کردند، بیش از پیش فاصله گرفتند. بهنظر میرسد به درون خودشان عقبنشینی کردهاند. البته میتوانند گفتوگو کنند، اما به محض آنکه مطلبی را بر زبان میآوردند آن را فراموش میکنند. ژوکر تنها کسی است که هنوز هم جرقههایی از قدیم را در خود حفظ کرده است؛ شاید تک دل هم این طور باشد. او همیشه میگوید سعی دارد خودش را پیدا کند.»
صفحه 180


تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»

زندگی در سایه جنگ: روایت یک خانواده از امید و ناامیدی
معرفی نمایشنامهی این نسل خوشبخت نوشتهی نوئل کاورد

مِن باب راوی انسانهای عاصی و سادهدل
معرفی کتاب درسگفتارهایی دربارهی داستایفسکی نوشتهی جوزف فرانک