کتاب دور از روئی
رمان
سروکله پسربچه پیدا شد. روی کاپشنش برف نشسته بود، حدوداً شش سال داشت و کفشهایش بزرگ و گلی بود خودش را روی دسیگال انداخت و داد زد: «سلام پدربزرگ.» او را ماچ کرد، بعد به طرف خانم لومون هجوم برد و جیغ زد: «سلام مادر بزرگ!» اشتباهی که در شناسایی جدش مرتکب شده بود، موقعیت را پیچیدهتر کرد. سروکله زن پیدا شد. کلاهی به سر داشت و بارانی مندرسی به تن و مثل پسربچه برفی بود.
صفحه 159
لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین
چون پرده برافتد...
مروری بر کتاب دروغهای کوچک بزرگ نوشتهی لیان موریارتی
به بازیگوشیهایم نگاه کن!
معرفی کتاب چگونه با منکران علم صحبت کنیم نوشتهی لی مک اینتایر