کتاب دا
نویسنده: زهرا حسینی
همانطور که روی زمین افتاده بودم و خاک و خل و پاره آجر ها به سمتم میآمد، نگاهم به کارگر شهرداری افتاد. در عرض چند ثانیه که من خیز رفته بودم. ترکش سرش را برده بود و تن خونین ومالیناش همه جا بی سر میدوید. به لنگه باز در که رسید همانجا روی زمین افتاد.از دیدن چنین صحنهای خشکم زد. هول کردم.
صفحه391
متاسفانه این کتاب موجود نیست
متاسفانه این کتاب موجود نیست
مطالب پیشنهادی