
کتاب داستان رستم و سهراب
سهراب چون باز آمد به هومان گفت: آن سوارِ نیرومند که از میدان به سوی شما تاخت با شما چه کرد و چه گفت و شما چه کردید؟ هومان پاسخ داد: دستورِ پهلوان بود که کسی از جای نجنبد و به جنگ نپردازد، آن سوار چون دیوانگان یکتنه برابر لشکر انبوه ما آمد و مانند مستان بیآنکه کسی را بیازارد عنان برگرداند و بازگشت. سهراب گفت: اگر او از تورانیان کسی را نیازرد، من بسیار کس از ایرانیان را به خاک و خون کشاندم، با آن پهلوانِ دلیر نبرد کردم و هر گونه سلاح رزم بهکار بردم، امّا پیروزی از هیچ سو دست نداد، فردا روزی بزرگ است و جنگی سهمگین در پیش دارم و از گردانِ ایران یکی را زنده نخواهم گذاشت.
صفحه ۳۳


عشق نمی میرد بچه ها، هرگز نمیمیرد!
معرفی کتاب کودک من مرگ هستم نوشتهی الیزابت هلاند لارسن

از کودکی در گوارانی تا تبعید در فرانسه؛ زندگی پرماجرای روا باستوس
آگوستو روا باستوس: مروری بر زندگی و آثار

کوتولهی قلدر تارتوف مزوّر است یا روشنفکر؟
معرفی نمایشنامهی روشناییهای بوهم نوشتهی رامون ماریا دل بایه اینکلان