همانطور که روی زمین افتاده بودم و خاک و خل و پاره آجر ها به سمتم میآمد، نگاهم به کارگر شهرداری افتاد. در عرض چند ثانیه که من خیز رفته بودم. ترکش سرش را برده بود و تن خونین ومالیناش همه جا بی سر میدوید. به لنگه باز در که رسید همانجا روی زمین افتاد.از دیدن چنین صحنهای خشکم زد. هول کردم.
صفحه391
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی