مشکل کوچکی وجود داشت؛ او، همان مشکل کوچکی بود که درواقع، لحظهبهلحظه کوچکتر هم میشد. مردم به داشتن طرز فکرهای عجیب و غریب خو گرفته بودند و در چنین زمانهای، معطوف کردن توجه آنها به هنرمند گرسنگی و چیزهایی از این قبیل، به منزله صادرکردن حکم نهایی بود. او میتوانست با تمام وجودش گرسنگی بکشد و این کار را هم چنان میکرد، اما هیچ راه نجاتی برایش وجود نداشت. مردم بیاعتنا از کنارش میگذشتند. با خودش فکر میکرد، پس اگر میتوانی برو و هنر گرسنگی کشیدن را برای کسی توضیح بده!
صفحه 31
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی