با احتیاط فراوان شروع کرد به باز کردن چشمانش، تا ببیند واقعا گرامافونی آنجا هست. اما چیزهای واقعی – چیزهای واقعی بیش از حد هیجانزدهاش میکردند. بایست احتیاط میکرد. نمیخواست دیوانه شود. اول به مجلههای مُدِ روی قفسه پایینی نگاه کرد، بعد آهسته به گرامافون با بوق سبزش. هیچ چیز نمیشد قطعیتر از این باشد. و برای همین، به خود جرات داد و به پاتختی نگاه کرد؛ به بشقاب موز؛ گراوور ملکه ویکتوریا و همسرش؛ به پیشبخاری، با کوزه رزها. هیچ کدامشان تکان نمیخوردند. همه ساکن بودند؛ همه واقعی بودند.
صفحه 210
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید