صبح آفتابی؛ اما بسیار سرد بود. تریس بیدار شد، سرما تا عمق وجودش نفوذ کرده بود. به اندازه کافی نخوابیده بود؛ اما بالاخره خاطر جمع و مصمم بود.
او آخرین فردی بود که به سرسرا رفت. او ستایش نگاه های خیرهای که پاداش تلاش هایش بود را می پذیرفت؛ لباس های سفرش را با پیراهنی جذاب؛ اما ساده عوض کرده و با مهارت عطرهای جادویی و لوازم آرایش غیر جادویی بسیار ران قیمتی استفاده بود.
صفحه 77
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید