نیمه شب، سرش را بالا کرد و به ساعت نئونیِ کوکاکولا نگاه انداخت و با احساس خلئی عمیق متوجه شد تا همانجایش هم زیادی آنجا مانده و دیر کرده و حتی شاید همین حالا هم تا ابد بیچاره شده باشد. پایین را نگاه کرد و بعد فوراً دوباره بالا را، با این امیدِ بیهوده که شاید بار دوم که نگاه کند بهنوعی ساعت را غافلگیر کند و ببیند عقربههایش جای دیگری هستند، شاید روی نُه یا دَه، ولی فایدهای نداشت.
صفحه 103
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید