کتاب جایی که خرچنگها آواز میخوانند
کمی بعدتر و نزدیک غروب آفتاب٬ جودی کایا را در حالی پیدا کرد که روی ساحل نشسته بود و به دریا خیره شده بود. وقتی که جودی به کنار او آمد٬ کایا اصلا نگاهش نکرد و همینطور به موجهای متلاطم دریا چشم دوخت. با این حال از طرز حرف زدن جودی٬ کایا متوجه شده بود که پدر با مشت به صورت او کوبیده بود.
«کایا من دیگه باید برم. دیگه نمیتونم اینجا زندگی کنم.»
صفحه ۳۰
لافکادیو: شیری که گلولهها را با سوالات بزرگتر جواب داد!
معرفی کتاب کودک لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد نوشتهی شل سیلوراستاین
بزی که تبدیل به دیو شد
معرفی کتاب کودک دیو دیگ به سر نوشته فرهاد حسنزاده
پوملو، فیلی که فرق اینجا و آنجا را نمیداند!
معرفی کتاب کودک آموزش مفاهیم با پوملو ، فیل فیلسوف 1 / تفاوتها نوشتهی رامونا بدسکو