کتاب ج
سرشار نمیشد.
سیراب نمیشد مگر به حجم زیاد. پوست آنقدر خشک بود که به محض رسیدنِ روغن همه را به خود میکشید. بهتجربه، به چشم به کفایت بود. روغن کفایت میکرد و باز نگران بودم که کم بیاوریم. مثل هر روز، مثل همیشه ویلچر را پایین پلهها گذاشتم و رفتم بالا. بالای پلهها که رسیدم، سید در را باز کرد و آمد تو.
تا پای پله جلو آمد و گفت: خانم آماده شدن؟
گفتم: نه، تو برو به کارت برس.
گفت: به سبزیها نمیرسم امروز.
گفتم: اشکال نداره. بذار برای فردا.
گفت: فردا صبح زود میآم.
در را بست و رفت.
صفحه ۹۹
زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی
الکسیویچ دنیا را میشنود و میبیند
مروری بر زندگی و آثار سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵
پرواز بر کرانهی روح خویش
معرفی کتاب راهنمای ارواح نوشتهی آملی نوتومب