کتاب تقریبا نابغه
وقتی از شهر خارج شدند، آن می سرش را از پنجره بیرون آورد، باد موهایش را پریشان کرد. فرانسیس نگاه سرزنش آمیزی به گروور انداخت. «مرسی که آن قدر معطل کردی. تو واقعاً بزدلی.» گروور با صدایی مردانه و بلند گفت: «من بزدل نیستم!» به نظر می رسید که می خواهد جلو آن می خونسرد جلوه کند، مدام ناباورانه او را ورانداز می کرد. احتمالاً تمام مدت فکر میکرد که فرانسیس اغراق کرده. بعد آهسته اضافه کرد: «ولی اگر تعقیبمان کنند، چه؟» «هیچکس تعقیبمان نمی کند، هیچ کس آنجا...» از پشت صدای آژیر پلیس بلند شد.
هر سه وحشت زده از جا پریدند، گروور بلافاصله در صندلی فرورفت. آن می هم بدنش را خم کرد. در سکوت پلیس بزرگراه را نظاره کردند که نزدیک شد، به آنها رسید و بعد با سرعت زیادی از کنارشان گذشت.
صفحه 101
چطور با چیزهایی که نمیتوانیم تغییر بدهیم کنار بیاییم؟
معرفی کتاب کودک سلام، من آینده نوشتهی کیم ون ترولا
داستانی بدون یک نقطه
معرفی کتاب روز و شب نوشتهی یون فوسه
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»