
یک نفر چسب نواری روی لبهایش زد. کس دیگری دستهایش را پشت سرش بست. میکی مقاومت کرد، خودش را عقب کشید؛ اما زمین خورد. دستهایی او را روی شنها نگه داشت. چیزی روی سرش ریختند. چیزی روی چشمهایش را پوشاند و بعد احساس کرد روی لباسهایش اسپری پاشیده شد. میکی همینطور خودش را بهشدت به عقب و جلو تکان میداد و سعی میکرد جیغ بکشد. اشک از روی صورتش جاری شد.
صفحه 260
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی