کتاب بی تا درخت ها ایستاده می میرند
بیتا فرهی عاشق زندگی بود... عاشق گل (گلی که تزیین نشده باشد چون معتقد بود گلها به اندازه کافی زیبا هستند و بدش می آمد اگر گل را تزیین کرده برایش میبردی)، به دکوراسیون اهمیت می داد و خانه بسیار زیبایی داشت که با سلیقه خودش دکور شده بود و روی چیدمان منزلش حساسیت عجیبی داشت. میگفت اگر بازیگر نمیشدم یا معمار داخلی میشدم یا گلفروش.
شدیداً منظم بود و از بدقولی و پرحرفی متنفر، عاشق خانه اش بود، می توانم به جرنت بگویم هیچ جایی را در این دنیا به اندازه خانه خودش دوست نداشت. شاید خیلی ها فکر کنند او جدی بود که البته بود اما این را کمتر کسی جز دوستانش می دانند که چه طنز عجیبی داشت. گاهی آنقدر شوخی های بامزه ای می کرد که از خنده روده بر می شدی.
پشت جلد
عدالتگسترانی غلتیده در خون
معرفی نمایشنامه صالحان نوشته آلبر کامو
از پشت عینک دودی
مروری بر کتاب سر کلاس با کیارستمی نوشتهی پال کرونین
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»