کتاب بچه

نویسنده: ماری داریوسک

سایه‌ای دنبالش بود. همان سایه همیشه. سایه، خودش را در سایه دیوار گم می‌کرد و باز پیدایش می‌شد. گنده بود، به نظر یوسف گنده می‌آمد، یا اینکه شب و سایه - روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر می‌نمود؟ هرچه بود، این سایه ذهن یوسف را پر کرده بود. چیزی مثل بختک بود. هیکلش به اندازه دو تا آدم معمولی به نظر می‌رسید. یوسف حس می‌کرد خیلی باید درشت استخوان و گوشتالو باشد. مثل یک گاو باد کرده. گاوی که پوستش را با کاه پرکنند. شکمش لابد خیلی جلو آمده است. مثل شکم گاو. حتماً ـ پیراهنش، آن جا که روی شیب شکمش را می‌پوشاند، چرک و کثیف باید باشد. مثل چرم. تسمه کمرش باریک باید باشد. کهنه باید باشد. تسمه باریک و کهنه باید روی نافش نشست کرده و شکم ورم کرده‌اش را دو نیم کرده باشد.

صفحه ۳۹

افزودن به پاکت خرید 45,000 تومان

کتاب بچه

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

می‌خواهم رؤیای سیب‌ها را بخوابم

معرفی نمایشنامه‌ی عروسی خون نوشته‌ی فدریکو گارسیا لورکا

چولکاتورین؟ بازارف؟ ما همه آدم زیادی هستیم.

معرفی کتاب یادداشت‌های آدم زیادی نوشته‌ی ایوان تورگنیف

مرگ تدریجی معصومیت

مروری بر کتاب ناتور دشت (ناطور دشت) نوشته‌ی جی. دی. سلینجر

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید 45,000 تومان