به یاد دارم که در سن پنج سالگی در حالیکه در کوچه باغهای زردو پرسه میزدم،چشمم به کندوی زنبوری افتاد که زیر ناودانی آویزان بود.از روی بازیگوشی،سنگی برداشتم و با پرش از روی جوی قنات به زیر ناودان رفتم و سنگ را به کندو زدم.کندو از جا کنده شد و به زمین افتاد،اما هم زمان با آن پ،فوجی از زنبورهای زرد- در اصطلاح محلی"زاروک"- به سویم هجوم آوردند و تمام سر و صورتم را گزیدند.
صفحه 202
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید