
نگاه دریایی تینا بالا آمد و در نگاه سیاه سهیل قفل شد. چشمهایش خانهی اشک شد وقتی لب زد:
- سهیل!
و سهیل بیتاب و بیقرار او را به طرف خود کشید. همهی نفسهایش پر شد از عطر بودن او. تینا پلکهایش را روی هم گذاشت و به خلسهای شیرین فرو رفت. نمیخواست در آغوشش به چیزی جز بودنش بیندیشد. صدای سهیل را گرم و گیرا کنار گوشش میشنید: عاشقتم تینا. تو رو خدا این و باور کن. اما باور نکن یه روزی برسه که عشق و علاقهام نسبت به تو کم بشه.
صفحه 395
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید