کتاب الیور تویست | نشر علمی و فرهنگی
فصل چهارم
پسرک دزدیده شد
الیور از خانة آقای براونلو عازم کتابفروشی شد. هنگامی که به نزدیکی کتابفروشی رسید بهاشتباه به کوچة دیگری پیچید. ناگهان زنی جوان با صدای بلند جیغ کشید: «آه، برادر عزیزم» و یکدفعه با دو دستش يقة اليور را گرفت.
الیور با تقلای زیاد فریاد زد: «نکن، رهایم کن! چرا من را گرفتی؟»
- خدا را شکر که بالاخره پیدایت کردم. آه اليور، تو پسر شیطانی هستی که این قدر نگرانم کردی. بیا به خانه برویم، عزیزم بیا!»
الیور تویست برگشت و دختر را دید و بعد با تعجب فریاد زد: «چی؟ نانسی!»
نانسی رو به مردمی که در آنجا جمع شده بودند فریاد زد: «میبینید مرا میشناسد! او را مجبور کنید به خانه بیاید، وگرنه قلب پدر و مادر عزیزم خواهد شکست».
در آن هنگام بیل سایکس پرید وسط جمعیت و فریاد زد: «الیور، خیلی زود پیش مادر بیچارهات برو».
صفحه ۱۹
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
بازخوانی لاکان از غریزه مرگ فروید
معرفی کتاب مرگ و میل نوشته ریچارد بوتبی
یک رقابت، یک انقلاب و چند بچه!
معرفی کتاب کودک رقابت کوهستانی و انقلاب کوهستانی نوشته ایرلیس هانتر