
دل به پس ماندهی این اشک پر از خون بستم
شاید از خون جگر چشم و دلم باز شود
آخر قصهی سردی که تو را میترساند
باید از داغ جگرسوز من آغاز شود
من به دنیای خیالاتی خود معتقدم
من به تقدیر به انسان به زمان شک دارم
خانه و پنجره و مرگ به هم مربوطند
هیئت منصفه این مرتبه مدرک دارم!
صفحه 81
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی