
علی هنوز خیلی طفل بود که یک روز دمدمای خروسخوان صبح، آقاش رفت اسکل خرمشهر. رفت پی صید ماهی و دیگر برنگشت. آقاش شد یک قطره. رفت زیر زمین. چند سال بعد، از آن طرف آبها، از کویت نامه نوشت برای ننۀ علی شیرازی و گفت:« روم سیاه». همین. البته شاید گپ بیشتری زده بود اما ما نفهمیدیم. ننه به علی گفت خیال کن مرده. علی هم خیال کرد مرده. کلاً بچۀ بلکمی نبود و پرسوجو نمیکرد. ننهعلی، وقت مردش را از دست داد، دلش شکست. ننهام همیشه تعریف میکرد وقتی آقای علی برنگشت، تا چند ماه نور از اتاقشان رفت. نور و صدا و زندگی.
صفحه 41
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی