کتاب آقای رویا

نویسنده: روبر پنژه

آقای رؤیا از رختخوابش بیرون می‌آید و لباس شنایش را برای آب تنی صبحگاهی می‌پوشد.

می‌گوید تا جایی که یادم می‌آید، همیشه سعی کرده‌ام شکمم را تو بکشم و هنوز هم همین کار را می‌کنم. میل به جلوه‌گری در من باقی است. بنابراین هنوز هم می‌خواهم خوشایند دیگران باشم. اما خوشایند کی؟ کلفتم؟ از این فکر خنده‌اش می‌گیرد. 

خوشایند خواهرزاده‌ام که وقتی به دیدنم می‌آید ممکن است چشمش به شکمم بیفتد؟ به زحمتش نمی‌ارزد.

پس خوشایند کی؟ پستچی؟ 

این فکر هم باعث خنده‌اش می‌شود. 

باری، به سوی ساحل روانه می‌شود.

سپس فکر دیگری به ذهنش می‌رسد. فکر نه، تصویر. تصویر زن نابینای بیگودی به‌سر. او می‌خواهد مورد پسند چه کسی باشد؟ می‌شود این را فهمید؟ مگر اینکه اطرافیانش بخواهند که او مورد پسندشان باشد. یا اینکه دلشان بخواهد او به این خیال باشد که خوشایندشان است.

این پرسش‌ها بی‌ارتباط با یکدیگر نیستند. زن بیگودی به‌سر و پیرمردی که شکمش را تو می‌کشد، دو نمود رقت‌انگیز طبیعت‌اند. 

صفحه ۴۲

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب آقای رویا

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

برای کتاب خواندن کارت بگیرید

معرفی کوتاه کتاب باشگاه کتاب‌خوانی بانی نوشته‌ی آنی سیلورسترو

سایه هیولا را جدی بگیرید

معرفی کوتاه کتاب کودک سایه هیولا نوشته‌ی عباس جهانگیریان

رأی سفید، هجو سیاه

مروری بر کتاب بینایی نوشته‌ی ژوزه ساراماگو

کتاب های پیشنهادی