
شاید شما هم با این تصویر آشنا باشید: کودکی که وقتی از هیولایی میگوید که شبها ظاهر میشود چشمهایش برق میزند. یا از خانهای عجیب که درِ آن همیشه صداهایی مرموز میآید. بچههایی که با شجاعت و کنجکاوی، به دل ماجراهایی میزنند که ما بزرگترها آنها را «ترسناک» مینامیم—و گاهی، بیدرنگ از آنها دوری میکنیم.
این پرونده، دعوتی است به کشف یک نیاز دیدهنشده در جهان کودکی:کتابهایی برای بچههایی که عاشق ترساند—اما نه ترس خشن و آسیبزا، بلکه ترسهای خیالانگیز، کنترلشده و امن.
شاید پرسش اصلی اینجاست که آیا برای این کودکان، کتابهایی طراحی و معرفی شده است؟ آیا ما، بهعنوان والد، تسهیلگر یا مربی، به این نیاز پاسخ دادهایم؟
چرا ترس در کتابهای کودک ناپدید شده، اما در بازیهای دیجیتال و انیمیشنها فریاد میزند؟
آیا میتوان به ترس بهعنوان یک ابزار تربیتی و هنری نگاه کرد، نه فقط یک احساس منفی؟
چطور کتاب میتواند جایگزینی امن و خلاقانه برای هیجانطلبی کودک باشد، بیآنکه به خشونت یا اضطراب ختم شود؟
در ادامه، ردّ این سؤالها را در دل سه کتابِ ترسناکِ کودکانه گرفتهایم. هر یک از آنها به شیوهای منحصربهفرد به این عطش کودکانه پاسخ دادهاند. کتابهایی که بهجای پاککردن تاریکی، آن را روشن کردهاند.
کتاب هیچکس یک دیو را دوست ندارد (Nobody Likes a Goblin)
نویسنده و تصویرگر: بن هتکی
کتاب کودک گروه سنی: 5 سال به بالا
انتشارات پرتقال

کتاب هیچکس یک دیو را دوست ندارد (Nobody Likes a Goblin)، نویسنده و تصویرگر: بن هتکی
داستان در اعماق یک سیاهچال تاریک آغاز میشود؛ جایی که با کمک تصویرسازیهای بامزه و خلاقانه، با یک دیو کوچک بامزه آشنا میشویم. دیوی که از خواب بیدار میشود، کارهای روزانهاش را انجام میدهد و سپس به دیدن دوستش، یک اسکلت قدیمی، میرود. آنها با هم مینشینند و از خاطرات گذشته حرف میزنند؛ از روزهایی که اسکلت هنوز انسان بود، یک جنگجوی قدرتمند که تاجی بر سر داشت و غنیمتهایی ارزشمند در اختیارش بود.
اما دیری نمیپاید که ماجراجوها وارد سیاهچال میشوند. آنها همه داراییهای دیو را غارت میکنند و دوست عزیزش اسکلت را هم با خود میبرند. اینجاست که ماجرای اصلی دیو آغاز میشود: او باید راهی سفری پرخطر شود تا دوستش را پیدا کند.
دیو در این مسیر از مکانهای مختلفی عبور میکند و بهتدریج درمییابد که دیگران از او میترسند، چون دیو است. برای آنها، دیو یک موجود ترسناک، ناشناس و ناخوشایند است. اما در دل این سفر، دیو با دیوهای دیگر آشنا میشود؛ موجوداتی مثل خودش که طرد شدهاند، اما با همدلی و دوستی در کنار یکدیگر ایستادهاند. آنها به دیو کمک میکنند تا با شجاعت مسیرش را ادامه دهد و دوستش را بیابد.
نکتهی جالب در مورد داستان بن هَتکی، نویسنده و تصویرگری خوشذوق آمریکایی این است که با وجود استفاده از شخصیتهای ترسناک مثل دیو و اسکلت، در حقیقت داستانی مهربان، اخلاقی و انسانی روایت میشود. ویژگیای که آن را برای کودکان هم ملموس و هم آموزنده میکند. این داستان، ترس را نه سرکوب میکند، نه تحقیر؛ بلکه آن را به یک احساس انسانی تبدیل میکند: دیو، با آنکه خودش موجودی ترسناک است، جایی از داستان از ترس زیر پتویش قایم میشود.
در سالهای اخیر انیمیشنهایی مثل هتل ترانسیلوانیا موفق شدهاند همین الگو را بهخوبی اجرا کنند. در این آثار، شخصیتهای "ترسناک" مثل خونآشامها و غولها، دارای داستان و دنیای درونی خاص خودشان هستند؛ دنیایی که باعث میشود ما بتوانیم با آنها همدلی کنیم. داستان «هیچکس یک دیو را دوست ندارد» هم از همین تکنیک بهره میبرد و با نگاهی تازه و محترمانه به دنیای "هیولاها"، آنها را از منظر خودشان روایت میکند.
در این مسیر، کودکان میآموزند که ترس اغلب از ناشناختهها میآید. اما وقتی بتوانیم با چیزی که از آن میترسیم آشنا شویم، دربارهاش بدانیم و با آن ارتباط انسانی برقرار کنیم، ترسمان فرو مینشیند. این داستان نهتنها سرگرمکننده است، بلکه به کودکان کمک میکند تا با ترسهایشان روبهرو شوند، آنها را بهتر بشناسند، و با کمک دیگران، از پس آنها برآیند.
کتاب تاریکی (The dark)
نویسنده: لمون اسنیکت
گروه سنی: 7 سال به بالا
انتشارات دیبایه

کتاب تاریکی (The dark)، نویسنده: لمون اسنیکت
اگر تاریکی صدایی داشت، چه میگفت؟ خیلی از ما فکر میکنیم تاریکی فقط نبود نور است؛
خاموشی چراغها، پایین رفتن آفتاب، بسته شدن درها.
اما اگر تاریکی یک «شخص» بود؟اگر میتوانست صدایمان بزند؟
کتاب تاریکی، داستانی است برای کودک و بزرگسال؛ برای هر کسی که یک روز، یک شب، یک لحظه، از تاریکی ترسیده است.
داستان با یک فرض ساده اما عمیق آغاز میشود: «لازلو خیال میکرد اگر او به اتاق تاریکی نرود، او هم به اتاق لازلو نخواهد آمد.»
لازلو تنهاست. هیچ بزرگتری نیست که دستش را بگیرد. هیچ قهرمانی نیست که تاریکی را شکست بدهد.
او خودش است و تاریکی. تا اینکه شبی، صدایی میشنود. نه صدای ترسناک، نه فریاد. صدای کسی که دعوتش میکند.
-لازلو؟
لازلو میپرسد: «چی میخوای؟»
تاریکی میگوید: «میخوام یه چیزی نشونت بدم.»
لازلو میپرسد: «اینجا؟»
تاریکی میگوید: «نه!»
لازلو میپرسد: «اینجا؟»
تاریکی میگوید: «نه نه، پایین پلهها.»
لازلو میپرسد: «زیرزمین؟»
تاریکی میگوید: «بله.»
در دل این داستان کودکانه، خبری از نصیحت یا پیام مستقیم نیست. هیچکس به لازلو نمیگوید که نباید بترسد. هیچجملهای در متن نیست که بگوید «ترس بد است» یا «شجاع باش».
در عوض، یک صفحهی بیادعا و عمیق وجود دارد که در آن، راوی آرام آرام توضیح میدهد که تاریکی چیست، چرا هست و چرا مفید است.
راوی نمیترساند، تحقیر نمیکند، تشویق هم نمیکند. فقط توضیح میدهد. و همین کافی است تا چیزی در دل لازلو – و شاید دل ما – روشن شود. در پایان، داستان بیهیاهو تمام میشود. نه با فریاد پیروزی، نه با نور آفتاب.
بلکه با شناختی تازه، آرام و محترمانه از چیزی که همیشه از آن دوری کرده بودیم.
پشتنویس کتاب لمونی اسنیکت ( نام مستعار نویسنده آمریکایی دانیل هندلر) با جملههایی ساده، روح اثر را خلاصه کرده است:
«لازلو از تاریکی میترسد.
تاریکی از لازلو نمیترسد.
لازلو در خانهای زندگی میکند.
تاریکی در زیرزمین آن خانه زندگی میکند.
یک شب، تاریکی از پلهها بالا میآید تا به اتاق لازلو برسد و او را به زیرزمین ببرد.
این داستان، پایان ترس لازلو از تاریکی است.»
کتاب تاریکی به ما یادآوری میکند که شاید لازم نباشد با تاریکی بجنگیم. گاهی فقط کافی است به حرفش گوش کنیم.
کتاب سگ سیاه (Black Dog)
نوشته: لوی پین فولد
گروه سنی: 5 سال به بالا
انتشارات میچکا

کتاب سگ سیاه (Black Dog)، نوشته: لوی پین فولد
یک صبح سرد و ساکت، مثل همیشه، ناگهان اتفاق عجیبی میافتد: از پنجرهی خانه، یک سگ سیاهِ خیلی بزرگ دیده میشود. آنقدر ترسناک است که پدر خانواده فوراً با پلیس تماس میگیرد. پاسخ پلیس فقط یک جمله است: «اگر فکر میکنید خطرناکه، اصلاً از خونه بیرون نرید!»
داستان با یک موقعیت ساده شروع میشود. یک خانوادهی معمولی با سگی غولپیکر روبهرو میشوند که جلوی درِ خانه ایستاده است. یکییکی از ترس قایم میشوند. هر کسی گوشهای، زیر پتو یا ملافه.
اما وقتی نوبت به کوچکترین عضو خانواده میرسد همهچیز تغییر میکند. او نهتنها نمیترسد، بلکه تصمیم میگیرد با سگ سیاه روبهرو شود. با خنده و بازی از خانه بیرون میدود و به سگ میگوید: «اگه میخوای باهام بازی کنی، باید کوچولو بشی!»
بعد شروع میکند به دویدن، شعر خواندن، سرسره بازی کردن... و سگ سیاه هم دنبال او میدود. هرچه بیشتر بازی میکنند، سگ کوچکتر میشود؛ تا جایی که دیگر اثری از آن هیولای ترسناک نمیماند.
کتاب «سگ سیاه» دربارهی ترسهایی است که توی ذهن ما بزرگ میشوند؛ دربارهی شجاعتی که از دل بازی، خیالپردازی و نگاه کودکانه بیرون میآید.
تصویرهای کتاب چشمنواز و خیالانگیزند و پر از فرصت برای گفتوگو دربارهی احساسات، اضطراب، و راههای خلاقانه برای روبهرو شدن با نگرانیها.
در ابتدای کتاب، نویسنده انگلیسی این اثر یادداشتی کوتاه نوشته و توضیح داده است که در این داستان از نمادها و بازی با زبان استفاده کرده. مثلاً "سگ سیاه" نماد یک ترس بزرگ یا غم سنگین است. و خانوادهای که اسمشان «امید» (Hope) است، نمادی از امید.
اما نکتهی جالب اینجاست: حتی اگر ندانیم اینها نمادند، باز هم داستان به دل مینشیند. چون همهی ما—چه کودک، چه بزرگتر—گاهی با چیزهایی روبهرو میشویم که خیلی ترسناک به نظر میرسند، اما وقتی با آنها روبهرو میشویم، میفهمیم آنقدرها هم ترسناک نبودهاند.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.