
چه میشد اگر موسیقی میتوانست اسرار پنهان زندگی را فاش کند؟ سیلویا دختری پانزده ساله، امروزی، خجالت و جسور است که مجبور میشود برای مدت کوتاهی همراه با مادرش به دهکدهی محل تولد مادر برود. دهکده ی ساکت با فضای بکر و بدون امکانات شهری در منطقهای دورافتاده است. سیلویا به خاطر دلتنگی از همکلاسیهایش دلخور است و به سختی خود را با شرایط وفق میدهد. مادرش نقاش و معلم کودکان با نیازهای ویژه است که برای آرامش و تمدید اعصاب به فضایی امن، آرام و خلوت نیاز دارد. پدر او عکاس جنگی است و به مناطق پرخطر جنگی مانند سوریه میرود. سیلویا با پیرمرد 95 ساله نحیف با عرقچین سفید و لهجه اروپایی به نام آندرئاس آشنا میشود که به عنوان زندانی جنگی به دهکده آمده و پس از پایان جنگ جهانی دوم و برقراری صلح آن جا مانده است. البته آندرئاس زمانی دشمن آنها بوده است. او با دادن سنگی با لبههای تیز به سیلویا میگوید که از نظر او گذشتگان هم مانند حالا ابزارهایی برای خلق کردن و کشتن میساختند. او از زمانی که به این جا آمده به کمک جنگل, موسیقی و چکاوکها و تیرهای سنگی تغییر کرده است.
سیلویا در نیمههای شب و در سکوت با شنیدن صدای موسیقی عجیبی حیرتزده میشود و با گابریل پسری همسن و سال خودش روبرو میشود که عجیب و صمیمی و باهوش است و با یک استخوان تو خالی موسیقی مینوازد.
موسیقی در گوش سیلویا جاری و او در موسیقی رها میشود. گابریل مادر خود را از دست داده و با برادر کوچکتر و پدرش زندگی میکند و چون افسردگی داشته، پدر همراه دو پسرش به روستا آمده است. او پرسشهایی درمورد چیستی زندگی و جهان دارد و ارتباط او با طبیعت و حیوانات گابریل را نجات میدهد.
گابریل و سیلویا بیشتر اوقات در جنگل و تپهها با هم پرسه میزنند. سیلویا با نگاه جدیدی طبیعت را تماشا میکند و با گذشته خود ارتباط میگیرد.
گابریل از نقش جادویی موسیقی میگوید. سیلویا میگوید ما زمین هستیم و زمین را دوست داریم و گابریل میگوید این را باید به کسانی گفت که آن را آتش میزنند، آلودهاش میکنند و بمب میسازند ولی با این وجود آنها میتوانند دنیا را تغییر دهند.
گابریل با ساز دختر به قرنها دور میرود و با گذشته باستانی خود روبرو میشود. سیلویا با استخوان توخالی که از بال یک لاشخور مرده ساخته شروع به تمرین و نواختن ساز میکند و در شب موسیقی همراه با گابریل موجب حیرت و لذت اهالی میشود. سیلویای خجالتی کاری میکند که برای خودش هم عجیب است. با استخوان توخالی مینوازد و نوای آن استخوان پرنده و جنگل شمال و نغمه گلوی آن دختر کوچک تا مرکز شهر شنیده میشود.
کتاب موسیقی استخوان در قالب فراداستان توصیفی و با لحنی صمیمی، عصیانگرایانه و احساسی و فلسفی روایت میشود و بخشهای زیادی از آن با مخاطب در ارتباط است. این ارتباط گاهی به شکل ابراز احساسات است که در این موارد سعی شده راوی در کنار مخاطب نوجوان و گاه شخصیت نوجوان داستان باشد. گاهی در جایگاهی فراتر قرار میگیرد. داستان به سفر و بلوغ فکری نوجوان و شناخت او از هستی و خود میپردازد.
جملات کتاب موسیقی استخوان
سیلویا استخوان توخالی را مقابل صورتش گرفت.
گابریل گفت: آسیبی بهت نمیزنه.
-نمیزنه؟-
استخوان را به نزدیک لبش برد و دوباره پایین آورد.
دستهایش میلرزید.
دوباره آن را بالا برد. آرام در آن دمید.
هیچ چیز فقط صدای بسیار شدید نفس نگران خودش بود.
گابریل پرسید: -وقتی شروع کنی حسش میکنی.-
گفت: -خونسرد باش, صدا رو تصور کن, کمک میکنه بسازیش.-
و ستارهها و کهکشانها بودند.آن سنگ منحنی عجیب زیرپاهایش بود و آه، آن هوا و آه آن جغد و آه آن قرچقرچها و آه صدای ضربان قلبش بود.
سیلویا گفت: "گذشته در همه طرف ما هست" همان حرفی که چند روز پیش اندرئاس به او گفته بود.
گفت: درعمق درون ماست منتظره که پیدا بشه.
درباره دیوید آلموند نویسنده کتاب
دیوید آلموند در سال 1951 میلادی در نیوکاسل متولد شد. اولین کتابش اسکلیگ نام داشت که در سال 2007 جایزه ی کارنگی را به دست آورد و در یک رای گیری عمومی، سومین کتاب محبوب کودکان اعلام شد و در سال 2010 نیز جایزه ی دوسالانه ی هانس کریستین اندرسن را از آن خود کرد. کتاب های دیگر او از جمله چشم بهشتی، گل و اسم من میناست تحسین مخاطبان و منتقدین را برانگیخته اند او کودکی خود را یک لذت و یک غم بزرگ توصیف میکند. آلموند نخستین مجموعه داستان خود را به نام «شبهای بیخواب» در سال 1985 منتشر کرد. مجموعه دوم او «گونهای از بهشت» در سال 1987 رونمایی شد. پس از آن مجموعه داستانی نوشت که در دوران کودکی طرح آن را ریخته بود و سرانجام با نام «شمارش ستارهها: در سال 2000 منتشر شد. از کتابهای او نام من میناست، بندبازان، گل و دیگر داستانها، رمانها و نمایشنامههاست. کتابهای او به چهل زبان گوناگون ترجمه شدهاند.
درباره شهلا انتظاریان مترجم کتاب
شهلا انتظایان (متولد سال 1339) مترجم، کارشناس ادبیات کودک و دانشآموختهی مترجمی زبان انگلیسی است. از او تاکنون بالغ بر صدعنوان کتاب منتشر شده است. از جمله کتابهای این مترجم میتوان به یک سال بدون او، جسیکا کجاست؟، شمال ناکجا، همیشه با من بمان، بندبازان، جنگ تمام شد، پسر کاملاً جدی و دروازهی میراکل اشاره کرد. کتابهای او برگزیدهی جوایز کانون پرورش فکری، شورای کتاب کودک، سلام بچهها و لاکپشت پرنده شده است.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.