
منظرهی دریایی یک نمایشنامهی ابزورد از ادوارد آلبی است که در سال 1975 و در دو پرده نوشته شده است. آلبی در این اثر مانند بسیاری از نمایشنامههای خود بر ارتباطات و روابط افراد با یکدیگر تمرکز دارد و برای این کار در نمایشنامههای خود از زوجین در جهت پیشبرد معنای درام استفاده میکند.
این نمایشنامه مفهومی از کمدی، فانتزی و پوچگرایی را به همراه خود دارد. در این اثر، نانسی و چارلی زوجی آمریکایی هستند که در آستانهی تغییرات بسیار در زندگی خود با مشکلاتی جدی مواجه شدهاند و درمورد این مسائل با یکدیگر در ساحل بحث میکنند، که اتفاق غیرمنتظرهای در ادامهی نمایشنامه برای این زوج بهظاهر خوشبختِ آمریکایی رخ میدهد.
چی ما رو از بقیهی موجودات جدا میکنه؟
چارلی و نانسی زوج محوری این نمایشنامه به شمار میروند. چارلی، بر خلاف همسرش، منفعل و گاهی ترسناک است. درحالیکه نانسی میخواهد دوران بازنشستگیشان فعال و پرتحرک باشد. اما چارلی نیاز به استراحت دارد و دلیلی برای انجام کاری دیگر نمیبیند. او نیاز همسرش برای ارتباط با گذشته را درک نمیکند و اعتراف میکند که در جوانی روحیهی ماجراجویانه تری داشته است.
ایدهی نانسی درمورد زندگی در سواحل مختلف تا آخر عمر برای چارلی خوشایند نیست و علاقهای به این شکل زندگی کردن نیز ندارد. رابطهی نانسی و چارلی تا حدودی سخت است و او گاهی از این میزان انفعال چارلی عصبانی میشود.
نانسی | تنها کاری که باید بکنی همینه، که بفهمی واقعاً از چی خوشت میآد... چی رو میخوای، بدون اینکه حتی خودت بدونی... اون چیزی که تو رو واقعاً خوشحال میکنه چیه... توی ذهنت نگهش داری و براش برنامهریزی کنی... اون وقت انجامش بدی، چون تو دوستش داری. |
چارلی | (قاطع.) نانسی، من نمیخوام از یه ساحل برم به ساحل بعدی. از صخره به تل ماسه. نمیخوام نژادها رو ببینم و پرندهها رو بشمارم. هیچی. من نمیخوام هیچ کاری بکنم. |
نانسی | (کج خلق.) متوجهم. باشه. |
چارلی | من... با کاری نکردن... خوشحالم. |
در ادامهی صحبتهای جنجالی آنها در باب چگونه زیستن، شاهد دو موجود عجیبوغریب هستیم که از دریا بهسمت آنها که در ساحل نشستهاند میآیند. دو مارمولک بهاندازهی انسان به نامهای لزلی و سارا. آن دو موجود تا حدی تکاملیافتهاند که دیگر زیر دریا را برای خود خانه ای امن نمیدانند و مجبور به جستوجوی زندگی در زمین هستند. شروع گفتوگوی این زوج زمینی با این زوجِ ماورایی و عجیب نقطهعطفی برای این درام به شمار میرود.
چارلی | دارم بیوقفه حرف میزنم و سعی میکنم به یه نتیجهای برسم... و میدونی که تو یه لحظه چه اتفاقی افتاد؟ یه جورایی شکوهمندترین لحظهی تمام دورانها برای من... زمانی بود که... یه موجود لزج سرش رو از لای کثافت بیرون آورد. اطرافش رو نگاه کرد و تصمیم گرفت این بالا بمونه... اومد بالا، توی هوا و تصمیم گرفت همین جا بمونه. و با گذشت زمان، تکامل پیدا کرد و تبدیل شد به ببر وغزال و جوجه تیغی و همین نانسی که اینجاست... |
لزلی | (آشفته.) حتی یه کلمه از حرفهات رو هم باور نمیکنم. |
چارلی | اوه بهتره که باور کنی، چون اون هم برگشت توی آب. یه بخشی از چیزی که اون بهش تبدیل شد این بالا روی زمین رو دوست نداشت. برگشت توی آب و تبدیل شد به گرازماهی و کوسه و سفره ماهی و نهنگ و... شما. |
لزلی | بس کن! |
چارلی | بهش میگن رَوند. همیشه در جریانه. حتی همین الان، در مورد همهمون. |
ما فقط احساس کردیم که دیگه به اونجا تعلق نداریم.
هریک از این چهار نفر سعی در برقراری ارتباط با یکدیگر دارند و موضوع ارتباطات در این نمایشنامه اشکال مختلفی به خود میگیرد. یکی از این اشکال مهم ارتباط بین زوج است که در هر جنس متفاوت است. نانسی درمورد مارمولکها بسیار کنجکاو است و سعی میکند با توضیح جنبههای زندگی بشر، که آنها نمیفهمند، بهشان کمک کند. او در مقایسه با چارلی نسبت به آن زوج عجیب مهربانتر است و سعی در فهمیدن آنها و ارتباطی دوستانه بین خودشان است. سارا نیز به دنیای انسانها بیشتر علاقه نشان میدهد وسعی دارد تا با سؤالهای متعدد از نانسی و چارلی از ارتباطات انسانی مطلع شود.
یکی از مفاهیم مورد نظر در این نمایشنامه مفهوم بیگانگی است. بیگانه بودن به معنای احساس عقبنشینی یا بودن در یک محیط غیردوستانه است. بیگانگی یکی از دلایلی بود که لزلی و سارا دریا را ترک کردند. این بیگانگی گامیدر تکامل آنها بود. نانسی وچارلی نیز تا حدودی در زندگی خود احساس بیگانگی میکنند و این بیگانگی را در روابط خود بروز میدهند.
لزلی | متفاوت بودن... جالبه. تفاوت ذاتاً باعث بهتر یا بدتر بودن نمیشه، البته تفاوتهای بزرگ باعث احتیاطهای طبیعی میشن و اگه تفاوتها خیلی شدید باشن... خب واقعیتها به سمت محو شدن میرن. |
نانسی | مخصوصاً وقتی مربوط به مفاهیم ذهنی باشه. |
اندکی در باب اجرا
این نمایشنامه در تاریخ 26 ژانویهی 1975 درتئاتر برادوی به اجرا درآمد و در تاریخ 22 مارس 1975 و پس از شصتوپنج اجرا به اتمام رسید. این نمایش به کارگردانی ادوارد آلبی و با بازی دبورا کر، باری نلسون، مورین آندرمن و فرانک لانگا به روی صحنه رفت. آلبی در سال 1975 برای این نمایشنامه جایزهی پولیتزر را دریافت کرد.

اندکی در باب ادوارد فرانکلین آلبی نویسندهی اثر
ادوارد فرانکلین آلبی، نمایشنامهنویس و برندهی سه جایزهی پولیتزر، زادهی 12 مارس 1928 در واشنگتن آمریکا بود. کارهای اولیهی او تأثیر گرفته از تئاتر ابزورد مانند ژان ژنه، ساموئل بکت و اوژن یونسکو بود. اما بهگونهای دیگر نمایشنامههای او نقدی به جامعهی آمریکا محسوب میشد.
مضمون اکثر نمایشنامههای آلبی نبود ارتباط میان انسانها و شکست روابط انسانی است. این مفاهیم در قالب موضوعاتی چون زندگی زناشویی، تربیت فرزندان، مذهب و طبقات اجتماعی متبلور میشد.
از آثار مطرح او میتوان به چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟، داستان باغ وحش، مرگ بسی اسمیت، رؤیای آمریکایی، اولیتا و توازن ظریف اشاره کرد.

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.