
ماتیلدا با رویای بزرگ و زیبایی زندگی میکند که میتواند زندگی او و خانوادهاش را نجات دهد. او همیشه در حال برنامهریزی و نقشه کشیدن برای آینده است. آنها میتوانند با نقشههای ماتیلدا کسب و کار خانوادگیشان را بزرگتر و بهتر کنند... . اما ورود ناگهانی پشهها و بیماری تب زرد که با خود به شهر میآورند، همه چیز را تغییر میدهد. داستان تب 1793 داستانی دربارهی شیوع ناگهانی تب زرد و بهم ریختن زندگی مردم فیلادلفیا است.
خلاصه کتاب تب 1793
قصهی شهری قبل از بیماری
متی کوک، همراه مادر و پدربزرگش، یک قهوهخانه را اداره میکنند. پدر ماتیلدا که نجار حرفهای بود، یک آشپزخانهی بزرگ و جادار، با کلی قفسه برای وسایل آشپزی ساخت. اتاق کوچکی هم طبقهی بالای قهوهخانه ساخت. اما پیش از اینکه بتواند اتاق نشیمن را کامل کند، از نردبان سقوط کرد و جانش را از دست داد. حالا ماتیلدا، مادر، پدربزرگش، الیزا، آشپز قهوهخانه، و پُلی، خدمتکارشان، قهوه خانه را اداره میکنند.
قهوهخانهی کوک در یکی از خیابانهای گمنام شهر فیلادلفیا ساخته شده بود. تا مدتی فقط کشاورزان راه گم کرده مشتری قهوهخانهی آنها بودند اما چیزی نگذشت که جورج واشنگتن، رئیس جمهور آمریکا، خانهای در نزدیکی قهوهخانه خرید و قهوهخانهی گمنام کوک، تبدیل به محلی برای غذا خوردن تاجرها و آدمهای مهم و سیاستمدارها شد.
همهچیز خوب است. الیزا در پختن غذاهای خوشمزه برای صدها مهمان مهارت دارد. مادر و پدربزرگ میتوانند با هم کنار بیایند و متی هم خودش را «دختر اصیل آمریکایی» میداند. دختری که هیچچیز جلودارش نیست. حضور پُلی در قهوهخانه نعمتی است چون او خیلی خوب میتواند به مهمانها رسیدگی کند. اما انگار قرار نیست همهچیز به همان خوبی پیش برود...
تب از راه میرسد
پُلی هنوز سرکار حاضر نشده است. مامان به متی میگوید که اگر پلی نیاید، متی باید کارهای او را هم انجام بدهد. عجب! انگار هیچکس متوجه این نیست که متی خودش به اندازهی کافی کار دارد. اما چه میشود کرد. مادر همینطوری است. زنی که خودش در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمده است اما باید هر لحظه به متی یادآوری کند که چه دختر خوب و همهچیز تمامی بوده است! بهرحال، متی امیدوار است که پلی فقط مشغول شیطنت و دید زدن پسرهای کارگاه آهنگری باشد اما مادر با خبر بدی از راه میرسد: پُلی مرده است!
تب زرد که از طریق پشهها منتقل میشود، درهوای گرم ماه اوت، به سرعت شایع میشود. مادر به بیماری دچار میشود و در همان حال تصمیم میگیرد متی را به ییلاق بفرستد. اما برنامهها آنطور که باید و شاید پیش نمیروند.
کتاب تب 1793 را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن کتاب تب 1793 ممکن است برایمان یادآوری روزهای ابتدایی همهگیری بیماری کووید 19 باشد. زمانی که بیماری کرونا شایع شد، ترس از ناشناخته بودن بیماری و عدم وجود درمان قطعی برای بیماری، لحظات سختی را برای همه رقم زده بود.
داستان این کتاب هم بیشباهت به همان روزها نیست. اما در دل این ماجراجویی عجیب و ترسناک، امید نهفته است. امید به آیندهای روشن. به روزهایی که سختیها میگذرند و جای خودشان را به آرامش و زندگی دوباره میدهند. پس اگر به دنبال امید در دل روزهای تاریک هستید، یا دوست دارید به نوجوانان دور و برتان امید را نشان بدهید، کتاب تب 1793 برای شما مناسب است.
جملات کتاب تب 1793
گاری روی سنگفرش بالا و پایین میپرید و در همین حال یک دست سفید و لاغر تلپی روی لبهی آن افتاد.
پدربزرگ داد زد: «آهای سلام، آقای محترم! این بالا جای دفن مرده نیست. با شمام آقا!»
مرد توجهی به ما نمیکرد و با خونسردی گاری را هل میداد. گفتم: «شاید داره اون زن بدبخت رو میبره ساختمون ریکتس، همون جایی که آقای کاریس میگفت.»
باید شب این کار رو بکنه که آدمهای سالم خوابند و خطری تهدیدشون نمیکنه. الآن این چه کاریه داره میکنه؟-
مرد نبش خیابان هفتم، روبهروی قهوهخانهی ما ایستاد. پدربزرگ سرعتش را بیشتر کرد: «جناب، من شدیداً به این کار شما اعتراض دارم!»
من دامنم را بالا گرفتم و از پدربزرگ جلو افتادم. وحشتی ناشناخته تمام وجودم را گرفت. چشمهایم پر از اشک شد.
پدربزرگ با عصبانیت گفت: «نه دیگه، شورش رو درآورده. آقا، اون گاری رو از جلوی خونهی من ببر، وگرنه پلیس خبر میکنم.»
مرد برگشت و به پدربزرگ خیره شد، سپس دستههای گاری را بالا آورد و زن را کف خیابان انداخت.
من جیغ زدم: «مامان!»
دربارهی نویسنده لوری هالس اندرسون
لوری هالس اندرسون (Laurie Halse Anderson)، نویسندهی آمریکایی کتابهای نوجوانان، در سال 1961 در نیویورک به دنیا آمد. علاقهاش به نوشتن در همان دوران کودکی در وجودش شکل گرفت. در نوجوانی خواندن داستانهای علمی تخیلی و فانتزی را دوست داشت اما در نهایت به نویسندهی داستانهای واقعگرایانه تبدیل شد.
هالس اندرسون را به دلیل انتخاب موضوعات بسیار حساس و پیچیده و ترکیب آن با طنز میشناسند. از میان آثار او میتوان به کتاب تب 1793 و کتاب حرف بزن (چیزی بگو) اشاره کرد که به فارسی ترجمه شدهاند. انجمن نویسندگان آمریکا در سال 2009 جایزهی مارگارت.ای.ادواردز را برای این دو کتاب به اندرسن داد. کتاب تب 1793 عناوین بهترین کتاب برای بزرگسالان و منتخب انجمن کتابخانههای نوجوانان را از آن خود کرد. فینالیست جایزهی ملی کتاب شد و جایزهی اسکات اودل را هم برای بهترین داستان تاریخی با خود به خانه برد.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.