ورود به آوانگارد

لذت تماشای مدیترانه و نوشیدن چای ‌نعنا

مروری بر کتاب چای‌ نعنا نوشته‌ی منصور ضابطیان

نویسنده مهمان
سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

اکثر شما حداقل یک‌بار نام منصور ضابطیان را شنیده‌اید. او متولد 7 آذرماه سال 1349، روزنامه‌نگار، مجری رادیو و تلویزیون، نویسنده و تهیه‌کننده‌ است. ضابطیان از سال ۱۳۷۴ فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز و‌ با نشریات: گزارش فیلم، حیات‌نو، سینمای نو، همشهری، ایران، چلچراغ و تهران امروز همکاری کرد‌. در سال ۱۳۷۸ نیز فعالیت رادیو تلویزیونی خود را آغاز نمود و با اجرای برنامه‌های صدبرگ، رادیوهفت و رادیو شب بیشتر شناخته شد. در سال‌های اخیر، از منصور ضابطیان سفرنامه‌های متعددی به چاپ رسیده است که «مارک دو پلو»، «سباستین»، «موآ» و «چای نعنا» از آن جمله‌اند.

چای ‌نعنا عنوان سفرنامه‌ای جذاب و مصوّر است که منصور ضابطیان طی سفر بیست روزه‌ی خود به مراکش در بهار سال ۱۳۹۶ آن را به رشته‌ی تحریر درآورده است. این کتاب در زمستان همان سال به همت انتشارات مثلث به چاپ رسیده است.

چای نعنا

نویسنده: منصور ضابطیان ناشر: مثلث قطع: شمیز,رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 90,000 تومان

این سفرنامه یک مقدمه و ۶ فصل دارد که به ترتیب عبارتند از «کازابلانکا (مهتاب و عشق و دریا)»، «طَنجه (دریا به دریا)»، «شَفشَاون (خیال آبی دریا)»، «فِس (شیراز به وقت مراکش)»، «مراکش (شب بیداری‌های سرخ)» و «تاریخ فشرده‌ی مراکش.»

هنگامی که کتاب را باز می‌کنید، از همان ابتدا با تصاویر متنوع و جذابی رو‌به‌رو می‌شوید. این تصاویر در سراسر کتاب به فراخور متن آورده شده‌اند و غالباً نیز سیاه‌وسفید هستند. از طریق این تصاویر می‌توانید به تک‌تک موقعیت‌ها همراه نویسنده سفر و لذت رها شدن لا‌به‌لای ورق‌های کتاب را تجربه کنید.

مراکش، ایرانی‌ها و ترکیه

«وقتی قرار است برای مخاطب ایرانی درباره‌ی کشور مراکش بنویسی با یک گرفتاری بزرگ روبه‌رو می‌شوی و آن هم اسم کشور مراکش است. ما در جهان تنها مردمانی هستیم که به این کشور می‌گوییم مراکش. مراکش در واقع نام چهارمین شهر کشور Morocco است. [...] جالب است که کشور ترکیه هم تنها کشوری است که به کشور مراکش می‌‌گوید کشور فِس (فس نام سومین شهر بزرگ مراکش است).»[1]

مَدینا و کازابلانکا

ابتدا با هم به مدینا سفر می‌کنیم، جایی شبیه به یک بازار با کوچه‌های تودرتو و بافت بسیار قدیمی. وقتی از پیچ اول عبور می‌کنیم، بساطی را می‌بینیم که چند زن و مرد با کاسه‌های کوچک سفالی دورش حلقه زده‌اند و چیزی را با اشتها می‌خوردند. جلو‌تر که می‌رویم متوجه می‌شویم مشغول خوردن حلزون هستند. بله، حلزون می‌خورند آن هم با چه لذتی!

بعد از مدینا به سمت کازابلانکا می‌رویم.

«کازابلانکا یک عبارت اسپانیایی‌ست متشکل از casa و blanca، به معنی خانه‌های سفید. امروزه این اسم از پس عبور از اتفاقات مختلف تاریخی، دیگر جاافتاده، اما بد نیست بدانید اسم اصلی شهر که هنوز هم بعضی از قدیمی‌ترها آن را به کار می‌برند، دارالبیضاء است. عبارتی دقیقاً به همان معنی در زبان عربی.»[2]

«کازابلانکا برای بسیاری از مردم جهان بیشتر از آن‌که یادآور نام شهری در مراکش باشد، یادآور فیلمی است که ده‌ها سال است در نظرسنجی‌های عاشقان سینما از بهترین فیلم‌های سینمای جهان و گاه بهترین فیلم عاشقانه‌ی جهان شناخته می‌شود.»[3]

«هیچ‌کدام از پلان‌های فیلم در این کافه فیلمبرداری نشده و اساساً هیچ کدام از پلان‌های فیلم در کازابلانکا ساخته نشده است.»[4]

«یکی از آدم‌های کافه مرا به زیرزمین می‌برد، جایی که تابلوهای روی دیوار روند ساخته‌شدن کافه را نشان می‌دهند. کافه تا سال ۲۰۰۴ وجود خارجی نداشته است! در همین سال یک‌ خانم آمریکایی که عاشق فیلم کازابلانکا بوده تصمیم می‌گیرد به کازابلانکا بیاید و کافه مورد علاقه‌اش را بسازد.»[5]

مسجد حسن ثانی

جالب است بدانید که سومین مسجد بزرگ جهان بعد از مسجدالحرام در مکه و مسجدالنبی در مدینه، مسجد حسن ثانی است که در کازابلانکا در کشور مراکش قرار دارد. این مسجد‌ به دستور ملک‌حسن دوم ساخته شده است و او اصرار داشته که مسجد بر روی آب ساخته شود. همان‌طور که ملک حسن خواسته بود، بخش عمده‌ای از مسجد درون‌ آب قرار دارد و روی صخره‌ای در اقیانوس اطلس بنا شده است. برای نخستین‌بار خود ملک حسن در این مسجد نماز خواند.

طنجه

«شهر در دوره‌های مختلف دست‌به‌دست شده. یکی آمده و تأثیرش را روی شهر گذاشته و رفته و قوم دیگری آمده و کار دیگری کرده. از رومن‌ها تا خلفای عباسی. از پرتغالی‌ها تا اسپانیایی‌ها. در زمان حاکمیت پرتغالی‌ها بر طنجه در ۱۶۲۲، شهر به‌عنوان هدیه‌ی عروسی دختر پادشاه پرتغال با چارلز دوم پادشاه بریتانیا، به انگلیس‌ها بخشیده می‌شود.»[6] 

کافه ‌هافا، نوشیدن چای و خیالی آسوده درمقابل مدیترانه

در طنجه اگر از کسی بخواهید تا کافه‌ای را به شما معرفی کند، به شما کافه‌ هافا را پیشنهاد می‌کند. آنچه در واقعیت با آن مواجه می‌شوید، با پیش‌فرض‌هایتان از "کافه‌ی خوب" تفاوت دارد. هرگز فکر نکنید که این کافه فضایی شیک و به‌روز دارد، یک موسیقی ملایم درحال پخش است و از بوی قهوه سرمست خواهید شد. این کافه، کافه‌ای است با صندلی‌هایی شکسته و نه‌چندان تمیز پلاستیکی و شما به‌جز چای ‌نعنا، چیز دیگری روی میزهای مشتریان نمی‌بیند! اما این کافه یک چشم‌انداز بی‌نظیر دارد، دریای مدیترانه و آسمانی پاک که‌ شما را جذب می‌کند و وقتی به‌خود می‌آیید متوجه می‌شوید مدت زیادی گذشته که غرق در زیبایی و تلاقی آسمان و دریا شده‌اید و در نهایت آرامش هنوز در کافه نشسته‌اید.

مدینای طنجه، حسن‌آقا و چهره‌ی کاریزماتیکش

«بین این همه جا، فضای یک غذافروشی کوچک که ماهی می‌فروشد جذبم می کند. نمی‌دانم رومیزی‌های قرمزش جذبم‌ می‌کند ‌یا خنزرپنزرهایی که به در و دیوار آویزان کرده، یا ظرف‌های زیتون روی میزها... مردی با پیراهن و کلاه سیاه و ریش جو گندمی که بعداً می‌فهمم اسمش حسن‌آقاست. همه‌کاره‌ی غذافروشی است[...]. حسن‌آقا تکه ماهی رهاشده در یخچال را کناری می‌گذارد و یک تکه‌ی بزرگتر انتخاب می‌کند. رویش نمک و فلفل فراوان می‌پاشد و کمی سبزی مخصوص رویش می‌ریزد. آن را لای یک توری سیمی می‌گذارد و توری را می‌گذارد روی زغال‌های گداخته‌ای که توی منقل است. آن را لحظه‌به‌لحظه از این رو به آن رو می‌کند[...]. اگر روزی به بهشت بروم، تصور می‌کنم صحنه‌ی مشابهی را ببینم. آنجا ترجیح می‌دهم به جای جوی عسل، رودخانه‌ای باشد که در آن ماهی‌های تن شنا کنند و به‌جای آن‌که با حوریان بهشتی محشور شوم، ترجیح می‌دهم همسایه‌ی حسن‌آقا باشم، مشروط بر آن‌که آتش روشن کردن در فضای بهشت ممنوع نباشد. در غیر این صورت شاید مجبور باشم برای خوردن کباب ماهی به جهنم بروم که منقل و آتش در آنجا همیشه به‌راه است.»[7]

شَفشَاون، خیالِ آبیِ دلنشین

اگر این کتاب را نمی‌خواندم و روزی نام شفشاون به گوشم می‌خورد، با خود می‌گفتم حتماً  باید اسم شهر یا منطقه‌ای در چین یا ژاپن باشد. به اسمش هم نمی‌خورد آن‌قدرها مکان زیبایی باشد، اما با خواندن درباره‌ی شفشاون، می‌توان به درستیِ این جمله که می‌گویند "از روی ظاهر قضاوت نکن" پی‌برد. زیبایی شفشاون حیرت‌انگیز است. پر از کوچه‌های تودرتو که همه به رنگ آبی هستند و حالا به این کوچه‌های آبی دلنشین، آبی آسمان  را هم اضافه کنید. ترکیب این‌ آبی‌ها در کنار هم می‌شود آرامش. درباره‌ی آبی بودن این کوچه‌ پس‌کوچه‌ها روایت‌های  متفاوتی وجود دارد. یکی از این روایات، آبی کردن دیوارها بدست یهودیان است؛ چراکه رنگ آبی نزد قوم یهود نشانه‌ی بهشت است.

فس، شیراز دوم

شاید تنها شباهت فِس با شیراز در درختان نخلش و نسیمی باشد که در حال وزیدن است. نویسنده ابتدا به بازاری می‌رود که مخصوص ساخت و پرداخت چرم است و بر فراز یک بلندی که مخصوص توریست‌هاست، می‌شود فرایند تولید چرم را بهتر تماشا کرد. اما قسمت پایین بازار جایی‌ است که مردان زیادی که پاچه‌های بالا زده، پوست‌ها را درون یک آب زردی فرو می‌کنند و درمی‌آورند. نویسنده  به مکان‌های زیادی از شهر فس اشاره نکرده اما در مورد قبرستانی به نام قبرستان سیدی ابوبکر صحبت کرده است که پر است از گورهای فشرده‌ی سفید رنگی که البته در میان آن‌ها گاهی قبرهای رنگی دیگر هم می‌توان دید. 

«شهر مراکش را می‌شود بارها و بارها دید و هربار چیزی ته دل آدم فروبریزد. می‌شود رفت به صحرا و سوار شتر شد و روی رمل‌ها دراز کشید و غلت زد. یا شاید بهتر باشد دو ساعتی از  شهر دور شد و آبشار راوزوت را دید که سومین آبشار بلند آفریقاست و در چشم‌اندازش  تجین خورد. (تجین غذایی‌ست که در ظرف‌های سفالی می‌پزند و چیزی‌ست بین آبگوشت و تاس‌کباب خودمان.) می‌شود حتی هیچ‌کدام از این کارها را نکرد و تنها در کوچه‌های مراکش قدم زد و گم شد. می‌شود در قهوه‌خانه‌ای نشست و چای نعنا خورد و با پیرمردهای بی‌دندان شهر به زبان ایماء و اشاره حرف زد. مراکش سرزمین مهربانی است. سرزمین طلوع‌های نارنجی و مخملی و غروب‌های آمیخته با اذان‌های برآمده از قلب، بدون بلندگوهای قلابی‌. مراکش برای هرکس چیزی دارد که عاشقش شود و عاشقش بماند و در دل آرزو کند که روزی دوباره این هوا را بغل بگیرد و عاشقی کند.»[8]


[1]- ضابطیان، منصور، چای نعنا، تهران، مثلث، 1396، صفحه‌ی 26 

[2]- همان: 34

[3]- همان: 47

[4]- همان: 50

[5]- همان: 51

[6]- همان: 57

[7]- همان: 69 و 70

[8]- همان: 158 و 159