«آنان از او چه میدانستند؟ اکنون عشق ورزیدن به او بسیار دشوار بود، او حس کرد که فقط یک تن به چنین کاری قادر است. کسی که هنوز مایل نبود.»[1]
دفترهای مالده لائوریس بریگه اثری منثور از راینر ماریا ریلکه، شاعر و نویسندهی اتریشی است. ریلکه در این کتاب مباحث گوناگونی را مطرح میکند: از شعر و شاعری، تئاتر و موسیقی، مرگ و زندگی و بسیاری دیگر از جلوههای هستی سخن میگوید. او این کتاب را در بین سالهای 1903 تا 1910 نوشت و در همین سالها بود که چندباری به روسیه سفر کرد و با تالستوی و تورگنیف دیدار کرد.
دفترهای مالده لائوریس بریگه گفتوگوی مرگ و تباهی است؛ زوال آگاهانه و ناآگاهانهی جهان را شرح میدهد و از ویرانیِ نظم کهن و تغییر و تحولی عظیم میگوید. راویِ داستان، از خلالِ به یاد آوردنِ خاطرات پراکندهاش، مرگ را احضار میکند و مرگ، این «تنها قهرمان قهار این کتاب»[2] در کمتر صفحهای است که حضوری مستقیم یا نهانی نداشته باشد. آنچه ریلکه آن را تحت عنوانِ به یاد آوردنِ خاطرات پیش میکشد، نه چیزی شبیه به امری مرسوم، بلکه آمیختهای از تصاویر واقعی و فراواقعی است. او گاه در تصاویری که به یاد میآورد، تنها، نقش شیءای همانند دیگر اشیا آن خاطره را دارد: بدل به آینه یا تابلو نقاشی میشود. نوشتارِ او نه دربارهی اشیا، بلکه از خودِ آنهاست تا اینچنین «بتواند اشیائش را فیالنفسه بهپا خیزاند و فضا را با صلابتشان پر کند.»[3] برای این کار، ریلکه نیاز داشت تا عمیق نگریستن به اشیا را بیاموزد. «دیدن را یاد میگیرم. نمیدانم چرا، اما همهچیز ژرفتر در من رسوخ میکند و دیگر آنجا که همیشه باز میایستاد، نمیماند.»[4]
او مردگان و زندگان را، بیآنکه تفاوتی بینشان قائل شود، احضار میکند. آنها در تالارها میآیند و میروند و زمزمهشان، تمام شب، از پشت دیوارها به گوش میرسد. ریلکه حتی راویِ خود را دانمارکی برگزیده تا چنین حضوری را عادی و معمولی نشان بدهد: چنانکه خودش هم در پاسخ به پرسش هرمان پانگز در اکتبر 1924 میگوید م.ل. بریگه دانمارکی است زیرا فقط در محیط کشورهای اسکاندیناوی ظهور روح، تجربهای ممکن و پذیرفته به حساب میآید. «در آن زمان از ماجرایش هیچ خبر نداشتم. نمیدانستم که سالها پیش هنگام زایمان فرزند دومش، پسری که در بزرگسالی به سرنوشت هراسناک و بیرحمانهای دچار شد، مرده است _نمیدانستم زنی مرده است.»[5]
داستان در خیابان تولیه Rue Toullier آغاز میشود. این خیابان کوچک نزدیک پانتئون قرار دارد و از بیمارستان نظامی و زایشگاه نیز دور نیست. در همین نزدیکی است که راویِ داستان، و احتمالا خودِ ریلکه را -که در نخستین دیدارش از پاریس در 1902 در همین خیابان به سر میبرده- وا میدارد تا دفترهای مالده لائوریس بریگه را چنین آغاز کند: «که اینطور، پس مردم میآیند اینجا زندگی کنند. من که فکر میکنم میآیند تا بمیرند. بیرون رفته بودم. دیدم: بیمارستانها را دیدم. مردی را دیدم که سکندری خورد و پخش زمین شد. مردم دورش جمع شدند، و من دیگر ندیدم. زنی آبستن را دیدم.»[6] بیمارستانهای زیادی او را محاصره کردهاند و همین، بسیار وحشتزدهاش میکند. آنجا بیماران را پیاده و سواره در هر خیابان میبیند؛ «با جامههای عجیب، یونیفرمهای غمانگیز رنگپریدهی بیماری، پشت پنجرههای بیمارستان مرکزی Hôtel-Dieu.»[7] او پاریس را که شهری مشهور به انگیزهی فراوانِ زیستن است، محوطهای وسیع، پر از خیل مردگان و لشکر بیماران میبیند؛ شهری بسیار نزدیک به مرگ و بیگانه.
سرنوشت مالده لائوریس نزدیکیِ بسیاری به شعر لاشهی شارل بودلر دارد. شعری که به گفتهی ریلکه بدون آن، تمام پیشرفت هنر به سوی بیان عینی نمیتوانست آغاز گردد. «آیا آن شعر باور نکردنی بودلر، لاشه، یادت میآید؟ شاید حالا آن را میفهمم. به استثنای مصرع آخر حق با او بود. پس از آنچه بر سرش آمد، چه باید میکرد؟»[8] او وظیفه داشت که در آن چیز هولناک، که فقط و فقط نفرتانگیز است، وجودی را ببیند که در میان همهی موجودات مشترک است، بیآنکه گزینش و طردی در کار باشد. «و شما هم، ای نور چشمان من، ای خورشید طبیعت من/ شمایی که فرشتهی من و عشق منید،/ شما به این کثافت همانند خواهید شد،/ همانند با این گند وحشتناک.»[9] مالده لائوریس از مرگ پیشکار سلطنتی نوشته بود. این همان چیزی بود که میتوانست به او کمک کند تا آگاهیاش از این امر مشترک را تاب بیاورد. هرچند که عقب افتاد: در لحظهای که باید عمل تازهای را شروع میکرد به آن ادامه نداد و این چنین آزادیِ نو یافته بر او فرود آمد و او را در کمال بیدفاعی از هم درید.
[1] دفترهای مالده لائوریس بریگه، راینر ماریا ریلکه، ترجمه مهدی غبرائی، نشر نیلوفر
[2] یادداشت مترجم، همان
[3] یادداشت مترجم،همان
[4] همان
[5] همان
[6] همان
[7] توضیحات مترجم انگلیسی، نامهی ریلکه در 31 اوت خطاب به همسرش (کلارا)، همان
[8] همان
[9] ملال پاریس و برگزیدهای از گلهای بدی، شارل بودلر، ترجمهی محمدعلی اسلامی ندوشن، نشر فرهنگ جاوید
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.