کتاب بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

نویسنده: امیلی برونته

آقای لینتون، به منظور اجتناب از برخورد با هیت‌کلیف و مشاجراتی که احتمالاً ممکن بود بین آن دو روی دهد، به من دستور داد روز بعد صبح زود پسرک را سوار کره‌اسب کاترین کنم و به وودرینگ هایتز ببرم. ضمناً نکات زیر را گوشزد کرد: «از آنجا که اختیار سرنوشت طفلک از دست ما خارج است و نمی‌توانیم بیش از این برای وی کاری انجام دهیم، تو نباید اصلاً به کاترین بگویی او کجا رفته است و چون از این پس صلاح نیست که دخترم با وی معاشرت داشته باشد، لازم است که تو دربارة قرابت خویشاوندی آن دو با یکدیگر چیزی نگویی تا دخترم از این موضوع کاملاً بی‌خبر باشد و به فکر نیفتد برای ملاقات وی به وودرینگ‌ هایتز برود. اگر هم چیزی پرسید، تو فقط بگو که پدرش ناگهان به دنبال او فرستاده است. او هم مجبور شد ما را ترک کند.»

لینتون کوچک خیلی ناراحت بود از اینکه صبح زود ساعت پنج از خواب بیدارش کرده بودم و وقتی شنید که باید خودش را برای مسافرت دیگری حاضر کند بسیار متعجب شد، ولی من با نرمی و ملایمت برایش شرح دادم که می‌خواهم او را نزد پدرش ببرم تا مدتی با هم زندگی کنند و اضافه کردم که پدرش یعنی آقای هیت کلیف خیلی علاقه‌مند است هرچه زودتر او را ببیند و بیش از آن نمی‌تواند در انتظار بماند.

صفحه ۲۵۹

مروری بر کتاب بلندی‌های بادگیر نوشته‌ی امیلی برونته

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب بلندی های بادگیر (عشق هرگز نمی میرد)

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

او هم یک قهرمان است

معرفی کتاب دکتر ژیواگو نوشته‌ی بوریس پاسترناک

بیگانه از وجود

مروری بر کتاب گیاهخوار نوشته‌ی هان کانگ

شعرداستان‌های آقای معلم

مروری بر کتاب دوباره از همان خیابان‌ها نوشته‌ی بیژن نجدی

کتاب های پیشنهادی