کتاب ارباب ها

نویسنده: ماریانو آزوئلا

موقع بازگشت به شهر، همه شاد و سرخوش بودند. رودریگزو اسپرانز، شانه به شانه‌ی هم ،پیاده به دنبال گاری گام برمی داشتند تا از تماشای مناظر طبیعت بیش تر لذت ببرند. خورشید داشت غروب می کرد . رودریگز، گویی در رؤیا و به عادت روزگار قدیم ، به عادت آن روزها که اسپرانزا کودکی بیش نبود،شروع کرد به خودمانی حرف زدن .« غروب چه زیباست! ببین سیم های تلگراف به هلال‌های نور شبیهند و کلبه‌های خشتی رنگ ارغوانی به خود گرفته‌اند.

صفحه ۵۵

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب ارباب ها

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

نشانگر صبح

مروری بر کتاب خروس نوشته‌ی ابراهیم گلستان

جنایت جامعه‌ی مدرن

مروری بر کتاب جامعه‌ی فرسودگی، جامعه‌ی شفافیت نوشته‌ی بیونگ‌چول هان

مغزی که همه چیز را می‌فهمد

مروری بر کتاب مغز پویا نوشته‌ی دیوید ایگلمن

کتاب های پیشنهادی