زندگی مردم را حکایت و روایت میکنیم. آن را شرح میدهیم٬ میگوییم٬ مینویسیم٬ میخوانیم و میدانیم. ولی آیا واقعاً زندگی مردم را میفهمیم؟ درک میکنیم؟ و یا فقط زندگی مردم را میدانیم؟
روستای ما قهوهخانه نداشت، عوضش بازار داشت که میان ده بود. چند تا دکان بقالی و آهنگری و قصابی دم حمام و مسجد بود که ما به آن بازار میگفتیم. صبحها و عصرها پیرمردها دم دکانها گوش تا گوش مینشستند و باب کیف از زمین و زمان و آسمان حرف میزدند و شعر میخواندند.
بیشتر بخوان