بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند.
باید این آیینه را برق نگاهی میشکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گربخواهم گل بروید بعد از این از سینهام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانههایم تاب زلفت را ندارد! پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کتاباقلیّت_صفحه15
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید