تابستان٬ هوا گرم بود و مرطوب. ماتیو زیر آسمان شفاف٬ از میان جاده میگذشت. دستهایش را تکان میداد و راه خود را از میان مزارع طلایی میجست. تابستان٬ تابستان دیگران. امروز برای او روز سیاهی بود که به کندی پیش میرفت٬ مثل تشییع جنازه در آفتاب. یک آدرس. پول. باید هم پاریس را زیرپا میگذارد. سارا میتوانست آدرس را پیدا کند. دانیل پول را قرض میداد. یا ژاک.
صفحه ۴۶
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی