در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
صدای ممنون بود که شعر حافظ با آواز میخواند. نشسته بود بر سکوی جلو آبانبار. میانهی بازار. بازار آرام بود، بازاریان در کار خود بودند. خریداران چانه میزدند، به کالاها دست میزدند، نگاه میکردند، و میگذشتند. گاه میایستادند و دست در کیسه میکردند و سکه میدادند و چیزی میخریدند. صدای سقا در میان هیاهوی مردمان بود:«آب، آب گوارا، حلال، بنوش به یاد لب تشنگان.»
صفحه 65
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید