میدل‌مارچ، طلایه‌دار شخصیت‌پردازی

کتاب میدل مارچ نوشته‌ی جورج الیوت

شکیبا خسروی

یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹

میدل مارچ

 میدل مارچ: منظور من این است، می‌نوشیم به افتخار ازدواج که به ما قدرت برکت بخشیدن یا به دست آوردن برکت می‌دهد. من می دانم که ازدواج بسیار مقدس است اما این ازدواج ما را به قتل می‌رساند -  ازدواج مانند یک قاتل باقی می‌ماند و چیزهای دیگر از بین می‌رود.

معلمی داشتم که معتقد بود ما در زندگی‌هایمان آن‌قدر که باید آدم ندیده‌ایم. (قسمتی از کتاب)

یکی از راه‌های آدم دیدن، این است که معاشرتمان را زیاد کنیم، ولی در این شرایط فاصله‌گذاری اجتماعی، معاشرت با آدم‌های حقیقی چنان خوشایند دو طرف نیست. پس چاره‌ای نیست تا روبیاوریم به آدم‌های خوش‌محضری که معاشرت ما با آن‌ها نه مریضشان می‌کند و نه دل‌تنگ.

یکی از کتاب‌های بی‌نظیری که می‌‌توان در این راه خواند، کتاب میدل‌مارچ اثر «جورج الیوت» است.

این کتاب پر از شگفتی است. دسته‌گلی است که هر  طرف آن گل متفاوتی گذاشته شده و عطر دل‌انگیزش خوانندگانش را مست و شیفته خواهد کرد.  

این دسته‌ی گل، به دست جورج الیوت جمع و تزیین شده است. نویسنده‌ی آن، بانو مری ان ایوانز، منتقد و روزنامه‌نگار دوره‌ی ویکتوریایی است. او برای اینکه رمانش بدون پیش‌فرض این‌که یک زن آن را نوشته، خوانده و بررسی شود، نام مستعار و مردانه‌ی جورج الیوت برای خودش انتخاب می‌کند.

کتاب دوجلد است که هر جلد حدود ششصد صفحه دارد. نشر نی، ترجمه‌ی رضا رضایی، بهترین ترجمه‌ای است که می‌توانید بیابید. شاید ابتدا کمی متن برایتان نامانوس باشد ولی همیشه به کتاب و مترجم زمان دهید، کم کم حرفش را می‌فهمید و صدایش به گوشتان آشنا می‌شود.

مدل روایت داستان، دانای کل است. دانای کلی که به همه‌ی شخصیت‌های داستان نزدیک است و فکرهایشان را می‌شنود. البته گاهی نشان دادن و پرداختن به جزییات، حوصله‌تان را سر می‌برد.

میدل مارچ

ابتدای هر فصل، حداقل دو پاراگراف مقدمه می‌آورد و این تسط نویسنده و مطالعه‌ی کثیرش را نشان می‌دهد. مانند گل‌هایی که در هر طلوع، عطر دل‌انگیزشان انسان را بیدار می‌کند، بانو مری‌ در طلیعه‌ی هر فصل شعرها و عباراتی آورده است. این اشعار و نوشته‌ها، با موضوع آن فصل هم‌خوانی دارد. تیتراژ سریال‌ را به یادمان می‌اندازد و شما با خواندن آن بیت یا متن، می‌توانید حدس کوچکی درباره‌‌ی اتفاق‌های فصل بزنید.

اولین گل زیبای این کتاب، شخصیت‌پردازی برجسته‌ی آن است:

اگر بگوییم سریال This Is Us جالب است چون هر شخصیت نماد یک گونه از آدم‌هاست، حرف عجیبی نزده‌ایم. قرن 21 هستیم و علم چنان رشد کرده که از دستاوردهایش می‌توان در سریال‌ها وکتاب ها بهره برد، اما میدل‌مارچ دو قرن پیش و زمان ملکه ویکتوریا نوشته شده و این شخصیت‌پردازی در آن زمان، محیرالعقول است.

نه ماشین تایپی بوده و نه اینترنت. سر هر کوچه و در هر خانواده هم مشاور نبوده. به‌نظر من و بدون مبالغه خلق چنین اثری از بانو مری شبیه فرستادن آدم است به فضا. هر شخصیت برای خودش دنیای مجزایی دارد و چنان به واقعیت نزدیک است که بین آشنایانتان هم آن‌ها را پیدا می‌کنید. نه تنها آشناها، بلکه خودتان را هم در کتاب می‌یابید، نه یک بار و در یک شخصیت، بلکه ممکن است در سیر رشدتان بین چند شخصیت پیدا شوید.

راوی داستان هر شخصیت را برایتان شرح می‌دهد، مثلا داستان زندگی دوروتیا، از خانواده و شرایطی که در آن رشد کرده می‌گوید، وضع مالی‌اش را بسط می‌دهد، جایگاه اجتماعی‌اش را توضیح می‌دهد. حتی یک قدم فراتر می‌رود، می‌گذارد شما وارد جمع‌هایی شوید و بشنوید پشت سر دوروتیا چه حرف‌هایی زده می‌شود. سپس وقتی دوروتیا وارد گود داستان شده و ماجرایش پیش می‌رود، شما نزدیک او هستید و می‌شنوید که در ذهنش چه می‌گذرد. دلیل تصمیم‌هایش را می‌دانید، می‌یابید که بر چه اساسی دودوتا چهارتایش را می‌چیند و محور زندگی‌اش چیست. دقیقا شبیه خودمان.

به عبارتی هم واقعیت را نشانتان می‌دهد و هم آنچه بقیه از واقعیت برداشت کرده‌اند.

دومین گل این دسته‌گل، عطر دیگری دارد:

حالا نویسنده با شناختی که از شخصیت‌های داستان به دستتان داده، آن‌ها را وارد مشکلات زندگی می‌کند و شخصیت‌ها روبروی چشم‌هایتان، مسائلشان را با ملاک‌هایشان حل می‌کنند.

دوروتیا، شخصیت اصلی داستان، ملاکش عقل است و یک پرسنده‌ی واقعی است. بیشتر از هرکسی از خودش سوال می‌پرسد. با روحیه‌ی حق‌پذیری‌اش، دنبال حرف درست می‌گردد و روی حقی که پیدا می‌کند، می‌ایستد هرچند برای تمام اهل شهر ناخوش آید. ممکن است اول داستان با تصمیم‌هایش حال آدم را بگیرد ولی هرچه می‌گذرد و عقلش با تجربه عجین می‌شود، بیشتر و بیشتر جای خودش را در دلتان باز می‌کند.

رازمند نماد آدم‌های لجبازی است که سر سوزنی گوش استماع ندارند لمن تقول، نه به حرف گوش می‌دهند و نه اهمیتی برایتان قائل‌اند. مانند اسب سرکش هرچه به‌گمانش درست است انجام می‌دهد و حتی وقتی عیب کارش هویدا شد بازهم به‌نظرش کارش درست بوده و این بقیه هستند که نمی‌فهمند.

ویل، پسر دوست‌داشتنی داستان، محور تمام تصمیم‌هایش دوروتیا است. مطمئنم شما هم مثل من، آدم‌های زیادی دیده‌اید که فکر و ذکرشان، معشوقشان است. حتی خودمان هم در برهه‌هایی از زمان ویل شده و می‌شویم.

بالسترود، آه از بالسترود! اگر کل کتاب را فقط برای دیدن بالسترود بخوانید کافی است. آدمی که بیش از توان خودش مومن است، تمام دغل‌بازی‌هایش را با دین و مذهب توجیه می‌کند، نه اینکه فکر کند کار بدی است، نه، پیش خودش می‎گوید مشیت خدا این بوده و به دنبال صدهزار اشاره می‌گردد تا کارش را به خدا ربط دهد. با اینکه همه جا پای خدا را وسط می‌کشد اما اگر آبرو و نفع شخصی‌اش در میان باشد، آدم هم می‌کشد.  

شخصیت‌های داستان زیاد است، قصدم نشان دادن چند نمونه از شخصیت‌ها و معیارهایشان بود تا ملاک‌محوری و قدرت حل مسئله‌ی بانو مری برایتان شفاف شود.

سومین گل این دسته‌ی گل، مدل مراوادت آدم‌های داستان با یکدیگر است. شما هر شخصیت را می‌شناسید. این شخصیت‌ها همانند دنیای خودمان باهم سلام‌وعلیکی دارند و در یک بازه‌ی زمانی هشت نفرشان (چهار زوج) در شرف ازدواج هستند. شما می‌بینید که هرکدام در ذهنشان چه دنیایی می‌سازند. حتی تفاوت دخترها و پسرها در مدل تصمیم‌گیری را نشانتان می‌دهد. اگر روزی دختردار شوم، حتما قبل از ازدواجش این کتاب را به دستش می‌دهم تا بخواند. همان حرف‌هایی را می‌زند که کلاس‌های مشاوره و راهنمایی می‌زنند. بانو مری به این هم بسنده نمی‌کند و حتی به شما نشان می‌دهد زندگی هر یک چطور پیش می‌رود.

به خاطر همین فکر می‌کنم «راهنمای زوج‌ها» نام زیبای دیگری بود که می‌شد روی این کتاب گذاشت.

مدل دیگر مراوده، مراوده‌ی فامیلی و دوستانه است. این شهر کوچک پر از روابط فامیلی و دوستانه است. شخصیت‌های داستان که به سختی می‌افتند، تمام اطرافیانشان را می‌بینید که چگونه با همان ملاک‌هایشان با بینوای داستان همراهی یا تردش می‌کنند.

در این نوشته فقط سه گل از این دسته‌ی میدل‌مارچ در چشم‌رستان قرار گرفت. اما امیدوارم همین سه گل شما را متقاعد کرده باشد که این کتاب را در لیست کتاب‌هایتان جا دهید. می‌توانید مثل یک پروژه به آن نگاه کنید. پروژه‌ی خواندن میدل‌مارچ در تابستان 1399، مطمئن باشید در آخر تابستان از این پروژه، دل‌شاد خواهید بود.

برشی از کتاب میدل‌مارچ

« داروتیا دیگر به ذهنش رسیده بود که شاید آقای کازابن بخواهد او را به همسری بگیرد، و همین فکر نوعی سپاس احترام‌آمیز به دلش می‌انداخت چه قدر لطف داشت این مرد... نه، شاید او فرستاده بالداری بود که ناگهان سر راهش سبز شده بود و دست خود را به سویش گشوده بود! مدت‌ها بود از نوعی ابهام در عذاب بود که مانند مه تابستانی غلیظی بر ذهنش خیمه زده بود و بر میلش به زیستن ثمربخش سایه می‌انداخت. چه می‌توانست بکند و چه می‌بایست بکند؟ زنی بود در آستانه شکوفایی، اما ضمیر ناآرامی داشت و نیازهای روحی بزرگی که با تربیت دخترانه برآورده نمی‌شد، زیرا این نوع تربیت شبیه لقمه‌چینی‌ها و سواد و مشق آدم‌های سربه زیر و بی‌هدف بود.»[1]


[۱]- میدل‌مارچ، جورج الیوت، ۱۳۹8: ص 48 و ۴۹، نشر نی

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

مدل روایت داستان، دانای کل است. دانای کلی که به همه شخصیت های داستان نزدیک است و فکرهایشان را می شنود. البته گاهی نشان دادن و پرداختن به جزییات، حوصله تان را سر می برد.

دوروتیا، شخصیت اصلی داستان، ملاکش عقل است و یک پرسنده واقعی است. بیشتر از هرکسی از خودش سوال می پرسد. با روحیه حق پذیری اش، دنبال حرف درست می گردد و روی حقی که پیدا می کند، می ایستد هرچند برای تمام اهل شهر ناخوش آید.

مطالب پیشنهادی

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

مروری بر کتاب موج‌ها نوشته‌ی ویرجینیا وولف

آویختن به دست‌های قهرمان

آویختن به دست‌های قهرمان

مروری بر کتاب ارلاندو نوشته‌ی ویرجینیا وولف

زن، داستان و اتاقی از آن خود

زن، داستان و اتاقی از آن خود

مروری بر کتاب اتاقی از آن خود نوشته‌ی ویرجینیا وولف

کتاب های پیشنهادی