خاطره‌ی یک نرمه‌ی برّاق مچ دست و دختری که یک بار در عمرش رقصید...

مروری بر کتاب درک یک پایان نوشته‌ی جولین بارنز

محمد توسلی‌نیا

سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹

(1 نفر) 4.5

درک یک پایان

"و فکر کردم به اوج موج آب، تابناک از مهتاب، که شتابان از برابر ما گذشت و در بالادست رودخانه ناپدید شد، و خیل دانشجویان، نعره‌کشان در پی آن، و تقاطع نور چراق‌قوه‌ها در تاریکی. صحبت از انباشتگی‌ست. صحبت از مسئولیت است. و در ورای این‌ها، صحبت از ناآرامی‌ست. ناآرامی بسیار." [1]

راوی، تونی وبستر، حالا مردی بازنشسته است. مردی که به قول خودش استعداد خاصی برای صیانت نفس دارد و اتّفاقات گذشته‌ی زندگی‌اش، دردها و لذّت‌های آن برایش پایدار نمانده است.

 او داستانش را از دوران مدرسه‌اش و گروه دوستی‌شان شروع می‌کند، گروهی که عضو جدیدی به نام ایدریئن به آن اضافه می‌شود؛ باهوش، فیلسوف و سنجیده‌گو که هر سه عضو این گروه، به خصوص تونی را بیش از بقیه، تحت تاثیر خودش قرار می‌دهد و با این‌که به قوانین و علایق نوجوانانه‌ی آن‌ها اعتنایی ندارد و روحیات متفاوتی دارد، او را با میل می‌پذیرند و در دل ستایش می‌کنند.

تونی نوجوانی تشنه به رابطه داشتن با دخترهاست و برخلاف چیزی که خودش ادعا می‌کند بی‌تجربه و هیجان‌زده است. دائماً به این که چگونه می‌توان به مرحله‌ای از رابطه رسید که دختری تنش را به او تسلیم کند و شریک شود یا به اصطلاح خودش « کار تمام » شود فکر می‌کند و این مسئله‌ایست که در آن سن و سال برای خودش و دوستانش نوعی افتخار نیز محسوب می‌شود. او با ورونیکا آشنا می‌شود؛ دختری متفاوت با او که سلیقه‌اش در موسیقی بهتر است، شعر دوست دارد و با او سرسنگین است.

ورونیکا تونی را برای تعطیلات آخر هفته‌ای به خانه‌اش دعوت می‌کند و او با خانواده‌‌ی ورونیکا آشنا می‌شود و تونی هم در قرار بیرون‌رفتنی او را به سه دوستش معرفی می‌کند. این آشنایی‌ها به مذاق تونی خوش نمی‌آید و در خاطرش ورونیکا با او صمیمی نیست. رابطه‌ی او با ورونیکا وارد مرحله‌ای می‌شود که ماجراها و فراز و نشیب‌ها به دنبالش می‌آیند و تونی قصه‌اش را از آن زمان جوانی تا جایی که الان در آن است تعریف می‌کند.

خاطره‌گویی تمام می‌شود. تونیِ بازنشسته حالا سبکبارانه و با وجدان آسوده سال‌های میانسالی و پیری‌اش را می‌گذراند. ناگهان به میانجی نامه‌ای، نام‌ها و یادهایی از آدم‌های گذشته‌اش برایش تداعی می‌شود. آخر هفته‌ای را که در خانه‌ی ورونیکا گذرانده بود دوباره به یاد می‌آورد. خیره به گذشته، منتظر می‌ماند و سعی می‌کند که حافظه‌اش را فریب بدهد و به راهی دیگر بکشاند اما نتیجه‌ای نمی‌دهد. انگار چیزی را در طول این زمان در خاطراتش تغییر داده باشد یا گم کرده باشد، کنجکاوانه در پی فهمیدن آن می‌رود.

داستانی که در زمان حال اتفاق می‌افتد و بازیابی خاطرات گذشته، معمّایی را به وجود می‌آورد که هرچه به دنبال پاسخش پیش می‌رویم، اعتماد ما به خاطراتی که تونی روایت کرده بود کمرنگ‌تر می‌شود. تونی‌ای که احتمالا هنوز حالی‌اش نیست. هیچ‌وقت حالی‌اش نبود، هیچ‌وقت هم نخواهد بود.

"پا که به سن میگذارید، انتظار کمی آسایش دارید، نه؟ فکر میکنید استحقاقش را دارید. به هر حال، من اینجور فکر میکردم. ولی بعد میفهمید که زندگی پاداش شایستگی سرش نمیشود. همچنین جوان که هستید، فکر میکنید میتوانید درد و رنج پیری را پیشبینی کنید. خود را در عالم خیال تنها میبینید- طلاق گرفته‌اید، شوهر از دست داده‌اید، بچه‌ها بزرگ شده‌اند و به راه خود رفته‌اند، دوستان یکی یکی میمیرند. نبودِ مقام و منزلت به ذهنتان می‌آید، نبود هوا و هوس- و هوس‌برانگیزی. چه‌بسا از این هم پیشتر بروید و تصور کنید در شُرف مرگ هستید، که هر چه‌قدر هم دوست و رفیق داشته باشید، باید تنها با آن روبه‌رو شوید. ولی اینها همه آینده نگریست.

کاری که ما باید بکنیم و نمیکنیم آن است که ضمن نگاه به جلو به این فکر کنیم که از آن نقطه آتی به عقب نگاه کنیم. احساس‌های تازه‌ای را که زمان می‌آورد بیاموزیم. برای مثال، درک کنیم که هرچه گواهان زندگی ما از میان میروند، تایید کمتر میشود، و این از یقینِ ما که کی هستیم و کی بوده‌ایم میکاهد. حتی چنانچه سوابق را- کتبی یا صوتی یا تصویری- مجدّانه نگه داشته باشیم، ممکن است پی نبریم که در ضبط سوابق به خطا رفته‌ایم. جمله‌ای که ایدریئن اغلب نقل میکرد چه بود؟ تاریخ یقینیست که در نقطه‌ی تلاقی نارسایی حافظه و نابسندگی مدارک حاصل میشود. "[2] 

درک یک پایان چهاردهمین اثر داستانی جولین بارنز است که جایزه‌ی بوکر 2011 را برای او به ارمغان آورد. او در این رمان به خوبی اتفاقی را که در طول زمان برای خاطرات‌مان ممکن است بیفتد نشان می‌دهد. گویا هرکس همان‌طور به یاد می‌آورد که دوست دارد به یاد بیاورد، قضاوت‌ها رای به بی‌گناهی خود ما می‌دهند و آسیب‌هایی که به دیگران زده‌ایم پوشیده می‌شوند. 
درک یک پایان رمانی‌ست با نثری دلنشین و روان از روایتی که گذشته‌ی حالامخدوش‌شده را می‌کاود؛ آکنده از فکرها و بینش‌ها و شوخی‌های قلم بارنز و به دنبال کشف رازهای رهاشده‌ی گذشته در یادآوری‌های مدام.


[1] درک یک پایان، جولین بارنز، به ترجمه‌ی حسن کامشاد، نشر نو

[2] درک یک پایان، جولین بارنز، به ترجمه‌ی حسن کامشاد، نشر نو

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

نشر نو، نشر روزگار، نشر قاصدک صبا و نشر عالی تبار.

درک یک پایان چهاردهمین اثر داستانی جولین بارنز است که جایزه بوکر 2011 را برای او به ارمغان آورد. او در این رمان به خوبی اتفاقی را که در طول زمان برای خاطرات مان ممکن است بیفتد نشان می دهد.

درک یک پایان رمانی است با نثری دلنشین و روان از روایتی که گذشته حالامخدوش شده را می کاود؛ آکنده از فکرها و بینش ها و شوخی های قلم بارنز و به دنبال کشف رازهای رهاشده گذشته در یادآوری های مدام.

مطالب پیشنهادی

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

اما تو تسلی‌ناپذیر بودی

مروری بر کتاب موج‌ها نوشته‌ی ویرجینیا وولف

داستان‌هایی با پوست و گوشت و استخوان

داستان‌هایی با پوست و گوشت و استخوان

مروری بر کتاب بهترین داستان‌‌های کوتاه ارنست میلر همینگوی

اندوهِ به یاد آوردن

اندوهِ به یاد آوردن

مروری بر کتاب عاشق اثر مارگریت دوراس

کتاب های پیشنهادی