احتمالا گم شده‌ام

مروری بر کتاب احتمالا گم شده ام نوشته‌ی سارا سالار

فاطمه آل آقا

سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷

احتمالا گم شده ام

«راه می‌افتم طرف در. سرش را می‌اندازد پایین و سریع می‌رود. در را که می‌بندم همان‌جا کمی می‌ایستم و کمی به هیچی فکر می‌کنم... به هیچی هیچی... بعد می‌روم آن‌طرف حیاط... و حالا کمی به یک چیزی فکر می‌کنم، به این‌که انگار بد هم نیست توی آن میهمانی‌های لوس و ننر کسی باشد که ادای عاشق بودن را در بیاورد و منی باشد که ادای این را دربیاورد که نمی‌شود، که نمی‌تواند، که نباید... به دکتر گفتم:" باورتان می‌شود، باورتان می‌شود؟..." دکتر گفت:" یک دقیقه ببخشید." کمی به سر و صداهای آن بیرون گوش کرد و بعد گوشی را برداشت و از منشی‌اش پرسید چرا بیرون آن‌قدر سر و صداست. خانم نعمتی قد و قواره‌ی کوچکش را صاف می‌کند و به گربه‌اش می‌‌گوید:" امان از دست تو! آخر این کارها کار است که تو می‌کنی؟ ببین، ببین این سامیار و میشی چه پسرهای خوبی‌اند، حالا زود بیا پایین، بیا پایین وگرنه می‌گذارمت و می‌روم..."میو... گوش می‌کنم. میو... نخیر، من که نمی‌فهمم این گربه دارد چه می‌گوید... عزیزم بی‌خیال این ادا و اطوارهای گندمی... سامیار دارد از خوشی می‌میرد. باید یک داد بلند بکشم تا راه بیفتد و بیاید بالا، اما بعضی وقت‌ها آدم باید جلو بقیه نشان بدهد مادر خوبی است. تا جایی که می‌توانم صدام را مهربان می‌کنم و می‌گویم سامیارجان دیگر برویم بالا. خانم نعمتی نگاهم می‌کند... شاید اشتباه می‌کنم، شاید این نگاه واقعا یک نگاه معمولی است... سامیار که اصلا انگار نه انگار. فکر کردم یعنی این دکتر با این دک و پوزش و با این دنگ و فنگش ماهی چه‌قدر درمی‌آورد؟»(ص 149و150)

هر فرد در زندگی روزهایی دارد که احساس‌های عجیب و غریب از همه‌ سو به سمتش هجوم می‌آورند و ذهنش را درگیر می‌کنند. این احساس‌های مختلف تلفیقی از افسردگی، ناراحتی، سردرگمی، پوچی و... هستند. در این روزها گل‌ها دیگر بویی ندارند. نور خورشید از همیشه کمتر است. هیچ شبنمی روی برگ گل نمی‌نشیند. غذاها عطر و طعم خود را از دست می‌دهند و حتی محبوب‌ترین خوراکی‌ها و گواراترین نوشیدنی‌ها بدمزه هستند. در این ایام، صدای بازی بچه‌ها آزار دهنده می‌شود و حتی چه‌چه بلبل‌ها گوش‌خراش‌ترین موسیقی عالم است. لباس‌های رنگارنگ جای خود را به لباس‌های ساده و بی‌رنگ و رو می‌دهند. لبخند از روی صورت‌ها رخت بر می‌بندد. معاشرت‌ها به حداقل می‌رسد و حتی ممکن است قرارهای مهم و کاری لغو شوند.

در این زمان تلخ و تاریک، افراد نزدیک، دوستان و آشنایان، قصد دارند تا دست آدم را بگیرند و انسان را از چاه عمیق احساس‌های منفی نجات دهند. آن‌ها راهکارهای گوناگونی ارائه می‌دهند. عده‌ای می‌گویند باید به سراغ ورزش رفت و معتقدند که فعالیت‌های بدنی می‌تواند آدم را نجات دهد. عده‌ای دیگر عقیده‌ دارند باید سبک غذایی افراد تغییر کند. آن‌ها توصیه می‌کنند تا فست‌فود از سفره غذایی افراد حذف شود. مصرف صبحانه، کامل و به اندازه باشد و برای وعده‌ی شام غذاهای سبک در نظر گرفته شود. آن‌ها عقیده دارند مصرف سبزیجات، غذاهای گیاهی، کاهش مصرف کافئین و... کمک کننده است و شرایط روحی را اصلاح می‌کند. برخی از افراد می‌گویند باید به دشت و صحرا رفت و با انسان‌های گوناگون تعامل داشت. آن‌ها معتقدند زندگی در اجتماع و برقراری ارتباط‌ تنگاتنگ با دیگران، نجات دهنده افراد است و شرایط را تغییر می‌دهد. تمام این توصیه‌ها به احتمال زیاد برای رسیدن به حال خوب کمک کننده هستند؛ اما راه‌حل اصلی محسوب نمی‌شوند.

راه حل کلیدی برای کسی که در احساس‌های بد خود اسیر و گرفتار شده، مراجعه به دکتر روان‌شناس، روان‌درمانگر و در صورت لزوم روان‌پزشک است. حرف زدن و گرفتن راهکارهای اصولی از پزشکان، می‌تواند شرایط را به طور کلی عوض کند. فردی که از بیماری روحی رنج می‌برد، بهترین پزشک خود است. او باید از راهنمایی‌های دکتر‌ درمانگرش استفاده کند و با انجام تمرین‌های مختلف و تلاش و کوشش‌های مداوم، گام‌های موثری در جهت بهبودی خود بردارد. سارا سالار در کتاب احتمالا گم‌ شده‌ام، داستان زنی را تعریف می‌کند که در ابتدا با کمک پزشک و بعد با تلاش خود، از دام‌های ذهنی و درونی خود رها می‌شود.

سارا سالار کیست؟

سارا سالار در سال 1345 چشم به جهان گشود. او متولد زاهدان است. وی در دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در رشته‌ی زبان انگلیسی درس خواند. خانواده‌ی سارا سالار کتاب‌خوان و از علاقه‌مندان و دنبال‌کنندگان جدی ادبیات بودند و او با دنیای ادبیات بیگانه نبود. این نویسنده‌ی جوان برای مدتی کارمند بود؛ اما این شغل به روحیات او نمی‌خورد بنابراین خیلی زود از این کار بیرون آمد و به سراغ علاقه‌ی خود رفت. او ابتدا به حوزه‌ی ترجمه وارد شد؛ اما بعد از مدتی کوتاه متوجه شد علاقه‌ی چندانی به دنیای ترجمه ندارد و مایل است تا از خودش اثری به جای بگذارد و حرف‌هایش را به دیگران منتقل کند. در همین زمان بود که سارا به سراغ نوشتن داستان و رمان رفت. او برای این کار نزد محمدحسن شهسواری رفت و از تجربیات این استاد برجسته، بهره‌مند شد.

اولین کتاب او احتمالا گم شده‌ام نام دارد. نشر چشمه این رمان را در سال 1387 منتشر کرد. این کتاب به شدت مورد استقبال دوست‌داران ادبیات قرار گرفت و سارا سالار برای رمان احتمالا گم شده‌ام، برنده‌ی جایزه هوشنگ گلشیری شد. این رمان به زبان‌های مختلفی نظیر آلمانی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شده است. نسخه صوتی این رمان جذاب در حال حاضر در کتابخانه‌های مجازی وجود دارد. الهام کردا این کتاب را خوانده و در اختیار کاربران قرار داده است. هست یا نیست دومین رمان این نویسنده‌ی جوان است. هست یا نیست در سال 1392 توسط نشرچشمه منتشر شد و مورد توجه افراد مختلف قرار گرفت.

در کتاب احتمالا گم شده‌ام چه خبر است؟

صدای زنگ تلفن بلند می‌شود، زنی از خواب می‌پرد و داستان کتاب احتمالا گم شده‌ام، آرام آرام شروع می‌شود. داستان در مورد زنی اهل زاهدان است. او فرزند ارشد یک خانواده‌ی 5 نفره است و دو برادر کوچک‌تر از خود دارد و مادرش در دام اعتیاد اسیر است. زن داستان در همان سال‌های کودکی به صورت اتفاقی با دختری به نام گندم آشنا می‌شود و دوستی خاصی بین او و گندم شکل می‌گیرد. زن در بعضی از مواقع به ادامه دادن این دوستی علاقه‌مند است و در بعضی اوقات از گندم و این نوع رفاقت فرار می‌کند. مدت‌های مدیدی از ارتباط، بین این دو دوست می‌گذرد. آن‌ها همیشه با هم هستند. با هم مدرسه می‌روند و حتی به خانه‌ی هم رفت‌وآمد دارند. در نهایت هر دو این افراد در دانشگاه تهران قبول می‌شوند و از زاهدان برای همیشه به تهران می‌آیند و در یک خوابگاه، هم‌اتاقی و ساکن می‌شوند. گندم بی‌پروا است و همه چیز را آسان می‌گیرد و شخصیتی خاص دارد. رفتار گندم دقیقا نقطه‌ی مقابل رفتارهای شخصیت اصلی داستان است و تفاوت‌های اساسی و بنیادی بین اعمال این دو شخص وجود دارد. حالا روزهای زیادی از دوران دانشجویی این دختران می‌گذرد.

زن حالا 35 سال سن دارد. وی با مردی به نام کیوان ازدواج کرده است و پسرشان سامیار نام دارد. او دچار سردرگمی و پوچی در زندگی شده است و برای حل مشکلات مختلف روحی و درونی خود به روان‌شناس مراجعه می‌کند و تمام گذشته و احوالاتش را برای دکتر تعریف می‌کند. زن با گذر زمان تصمیم داشته تا گذشته را فراموش کند و به دنبال زندگی خود باشد؛ اما در این کار موفق نبوده و روزهای گذشته حتی برای لحظه‌ای او را رها نکرده‌اند. او مدام به گذشته فکر می‌کند. بخش زیادی از این خاطرات قدیمی، متعلق به گندم است و همین موضوع باعث شده تا زن آشفتگی‌های ذهنی و درونی زیادی در زندگی خود داشته باشد.

« دوستش سرش را می‌آورد جلو و توی گوشم وز وز می‌کند:" راحت باشید." نمی‌دانم می‌توانم با کفش بروم تو یا نه، از قرار معلوم حرف هم نمی‌شود زد. رو به دختر بلونده به کفش‌هام اشاره می‌کنم. ابروهاش را می‌اندازد بالا. خب پس با کفش می‌شود رفت تو. سامیار همان‌جا دم در می‌ماند و مات و مبهوت دخترها را تماشا می‌کند... انگار همه‌چیز مثل آن‌وقت‌هاست و انگار هیچ‌‌چیز مثل آن‌وقت‌ها نیست، یعنی این اتاق است که تغییر کرده یا این منم که بعد از این همه سال... چرا فکر می‌کردم دوباره همان اتاق را می‌بینم، دوباره همان تخت‌ها را می‌بینم با همان ملحفه‌ها، همان کتابخانه‌ها، با همان کتاب‌ها و همان میزتحریرها و همان صندلی‌ها و همان کمدها و همان لباس‌ها و همان دیگ و کاسه‌ها و همان آدم‌ها... اتاق من... انگار فقط من بودم و گندم، انگار مثل همان دوران دبیرستان هیچ دختر دیگری نبود، انگار میترایی نبود... میترا که واقعا هم نبود... انگار لادنی با آن‌همه حرص خوردن‌هاش و بد گفتن‌هاش از گندم وجود نداشت، و سوسن که بیست و چهار ساعته یک گوشه می‌نشست و برای خودش شعر می‌خواند و گه‌گاهی اشکی می‌ریخت و گندم حالش به‌هم می‌خورد از این شعر خواندن و اشک ریختن.»(ص 116و117)

وی دیگر هیچ خبری از گندم ندارد و بعد از ازدواج، ارتباطش را با او به طور کلی قطع کرده است؛ اما در طول قصه تصمیم می‌گیرد به دنبال او بگردد و دوباره او را پیدا کند و با او وقت بگذراند. با خواندن رمان احتمالا گم شده‌ام با این زن همراه می‌شویم و به دنبال گندم می‌‌گردیم. چرا زن به یکباره یاد گندم می‌افتد؟ این دو نفر چه خاطراتی با هم دارند؟ آیا او را در میان این شهر شلوغ می‌یابد؟ گندم واقعا دوست این زن رنجور است؟ و یا اینکه جلوه‌ای از شخصیت‌ آزاد خود او و در واقع تکه‌ای از من و هویت شخصیت اصلی کتاب است؟ تمام این‌ نکات، سوال‌هایی هستند که در طول این رمان با آن مواجه می‌شویم و در طی داستان پاسخ آن‌ها را می‌یابیم.

سبک کلی کتاب احتمالا گم شده‌ام

خالق کتاب، داستان خود را با زبانی ساده و صمیمی بیان کرده‌ است. او سعی کرده از زبان محاوره و عامیانه در طول کتاب خود استفاده کند تا خواننده راحت‌تر با زبان داستان خو بگیرد. وی موضوعی را انتخاب کرده که جدید است و در ادبیات ایران، کمتر به آن پرداخته شده است. نویسنده تلاش کرده تا در طول داستان درباره‌ی دغدغه‌های زنان و افکار درونی آنان، صحبت کند و به جنگ کلیشه‌های جنسیتی برود و با سلاح قلم با آنان مبارزه کند. این رمان از منظر روان‌شناختی قابلیت بررسی دارد.

سالار فضاسازی را به خوبی می‌داند و با استفاده از عنصر توصیف، موقعیت‌ها و فضاهای جذابی خلق می‌کند. سارا سالار به خوبی در داستان خود، شهر تهران را به تصویر می‌کشد. بردن نام خیابان‌های مختلف مانند خیابان انقلاب یا رفتن به مکان‌های تفریحی مانند دربند، باعث می‌شود تا داستان را باور کنیم و در خیال خود همراه با شخصیت اصلی داستان در کوچه‌ها و خیابان‌های تهران راه برویم. او همچنین به تابلوهای تبلیغاتی اشاره می‌کند و مصرف‌گرایی را مورد انتقاد قرار می‌دهد. نویسنده کتاب در رمان خود از تکنیکی جالب استفاده کرده است. او نام شخصیت اصلی رمان خود را فاش نمی‌کند. این زن در داستان برای خود هویتی مشخص دارد؛ اما هیچ اسمی ندارد و این مسئله احساس سردرگمی شخصیت اصلی داستان را به خوبی نشان می‌دهد.

این رمان در 8 فصل نوشته شده و دارای سبکی مدرن است. زمان در این کتاب عنصری سیال و در حال جریان است. شخصیت اصلی داستان پرش افکار دارد و به مسائل گوناگون فکر می‌کند. ما هم به همراه این زن، لحظه‌ای در حال هستیم و برای لحظه‌ای به گذشته‌ها سفر می‌کنیم. رفت و برگشت‌های متعدد در تمام داستان وجود دارد و زمان‌ حال و گذشته در هم‌دیگر به خوبی حل می‌شوند. این جا‌به‌جایی در هنگام مطالعه‌ی کتاب باعث آزار یا کج‌ فهمی خواننده نمی‌شود و بسیار دقیق به کار رفته است. نویسنده کتاب از جملات کوتاه استفاده می‌کند و ریتم به نسبت تندی در سراسر داستان مشاهده می‌شود.

عنصر تکرار به شدت در داستان به چشم می‌خورد و نویسنده به صورت مداوم جملات، کلمه‌ها و عبارات یکسان را در طول کتاب استفاده می‌کند. سالار به خوانندگان خود اعتماد دارد و می‌داند که به خوبی از پس ساختن ادامه‌ی جملات برمی‌آیند بنابراین بسیاری از جملات خود را به صورت ناقص و بریده بریده به کار می‌برد تا خواننده با تیزهوشی آن را تکمیل کند و ادامه‌ی آن را بسازد. کتاب از زبان اول شخص روایت می‌شود و این موضوع باعث شده تا مخاطب خیلی زود با شخصیت اصلی داستان ارتباط بگیرد و او را بپذیرد. بخش عمده‌ی کتاب احتمالا گم شده‌ام به صورت مونولوگ و تک‌گویی‌های زن با خودش است. این رمان پایانی عجیب و غیرقابل پیشبینی دارد و نویسنده در کمال هنرمندی مخاطبان خود را شگفت‌زده می‌کند.

سارا سالار در رمان احتمالا گم شده‌ام داستان زنانی را روایت می‌کند که گمشده‌ای دارند و تصمیم دارند تا با کلیشه‌های موجود در جامعه بجنگند. این رمان حجم کمی دارد و بسیار خوش‌خوان است. اگر دوست دارید رمانی جذاب بخوانید؛ اما وقت کافی ندارید، خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم.


سارا سالار، احتمالا گم شده ام ، چاپ دهم ، نشر چشمه

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

نشر چشمه.

برنده جایزه هوشنگ گلشیری شده است.

مطالب پیشنهادی

دیدن از چشم نابینا

دیدن از چشم نابینا

مروری بر کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی نوشته‌ی عطیه عطارزاده

در احوال این نیمه‌ی تاریک

در احوال این نیمه‌ی تاریک

مروری بر کتاب آینه‌­های در‌دار نوشته‌ی هوشنگ گلشیری

کمی عطر، تور و اندکی خاکستر

کمی عطر، تور و اندکی خاکستر

کوتاه درباره کتاب خانه ادریسی‌ها نوشته‌ی غزاله علیزاده

کتاب های پیشنهادی