آقایان، ایوان ایلیچ مُرده!

نگاهی به کتاب مرگ ایوان ایلیچ نوشته‌ی لِف تالستوی

سید احسان صدرائی

یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۸

مرگ ایوان ایلیچ

«و ایوان ایلیچ هوا را به سینه کشید؛ و هنوز کاملاً نفس نکشیده بود که دهانش باز ماند و مُرد.»[1]

مرگ ایوان ایلیچ شرح وحشت از مرگ است. لئو تالستوی از مرگ آغاز می‌کند و زندگی را از پسِ مرگ به تصویر می‌کشد. ایوان ایلیچ، قاضی صاحب‌منصب روس، به مرضی سخت دچار می‌شود و هرچه مرگ را نزدیک‌تر می‌بیند، در درستیِ اندیشه‌ها و زندگی خویش بیشتر تردید می‌کند. او که در ابتدا مشغول به انکار پیشرفت بیماری بوده، پس از آرام شدن خشمش –ناشی از آن‌که دیگران را مقصر وضع خویش می‌دانست-، در نهایت مجبور به پذیرش لاعلاجی بیماری‌اش است. او راهی مگر پذیرش قطعیت مرگ ندارد. اطرافیان او امّا چنین قطعیتی را –هنوز- احساس نمی‌کنند. آن‌ها از زنده ماندن خود خشنودند و نمی‌توانند مرگ را به‌واسطه‌ی تجربه‌ی ایوان ایلیچ درک کنند. ایوان در گذارش به مرگ به معرفتی عمیق می‌رسد: او که پیش از این با گریز به خاطراتش از تصور مرگ اجتناب می‌کرد و مرگ را چنان چاهی تاریک می‌دید، حال در این چاه روشنایی را یافته است. در پرتوی همین شناخت است که او به اشتباهات گذشته‌اش پی می‌برد. برای درک درست فلسفه‌ی داستان باید حتی به سراغ نام شخصیت اصلی نیز رفت. ولادیمیر نابوکوف در درسگفتارهای ادبیات روس چنین می‌آورد: «ایوان در زبان روسی همان John (یحیی) است، و جان در زبان عبری یعنی خدا خوب است، خدا رحمان است. می‌دانم که غیرروسی‌زبانان دشوار می‌توانند نام پدری او یعنی ایلیچ را تلفظ کنند، که یعنی پسر ایلیا، که گونه‌ی روسی نام الیاس یا الیاه است که اتفاقاً در زبان عبری یعنی یهوه خداست. ایلیا نامی بسیار معمول در روسی است که شبیه il y a فرانسه تلفظ می‌شود؛ و ایلیچ هم ایل-ایچ تلفظ می‌شود –illها (زیان‌ها) و itchها (خارخارها)ی زندگی فانی.»[2] تالستوی مرگی جسمانی را به تصویر می‌کشد؛ اتفاقی که بخشی از مراحل زندگی فانی و آخرین مرحله‌ی آن است؛ عاقبت محتوم وجودی فانی چیزی مگر این نیست. امّا در مقابل آن روحی است که به مأوای سعادتی ابدی نزد عشق-خدا بازمی‌گردد. تالستوی، به‌واسطه‌ی چنین اعتقادی، انجیل دیگری خلق کرده است: داستان انسانی که زندگی بدی دارد و -به همین علت- روح او مرده است. زندگیِ او در حقیقت مرگ بوده و حالا در پسِ مرگ جسم فانیِ خویش حقیقت را می‌بیند؛ حیاتی تازه‌ در پرتوی ابدیت.

تالستوی پس از غیبتی طولانی در عرصه‌ی داستان‌نویسی، دست به نگاشتن این کتاب می‌زند. حالا او نوشتن داستان‌های شکاهکار را گناهی کبیره می‌داند و معتقد است که تنها باید به شکل قصه‌ها و حکایت‌های ساده برای مردم، دهقانان و شاگردان مدرسه بنویسد. با وجود تمام این‌ها و تلاش تالستوی برای نوشتن داستانی پندآمیز، اوهمچنان هنری بی‌نقص و فرهیخته خلق می‌کند که نه تنها برای دهقانان و شاگردان قابل درک است، که بزرگ‌ترین هنرمندان و منتقدان را نیز وادار به تحسین و ستایش اثر خویش کرده است. تالستوی به هیچ‌وجه ساده نمی‌نویسد. او به هنگام توصیف هر امری، با پیش‌روی در کناره‌ها و حاشیه‌های آن امر، به بازآفرینیِ آن می‌رسد: او با آوردن رشته‌ای فشرده از گزاره‌های تکراری، آن‌هم بلافاصله و پشت‌سر یکدیگر، به معنایی که در نظر دارد مدام نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. او چنین تکرار خلاقی را وسیله‌ای برای عریان کردن مفاهیم پوشیده می‌داند. مفاهیم، در هیئت جدیدشان، تنها و تنها به خود تالستوی تعلق دارند و آفریده‌های اویند.

ایوان در شروعِ داستان مرده است امّا جسدِ او وجودِ آدم‌هایی را، که درباره‌ی مرگ او حرف می‌زنند و جسدش را می‌نگرند، به چالش می‌کشد: آن آدم‌ها نیز زنده به‌نظر نمی‌آیند. هستیِ آن‌ها معنای زندگی نمی‌دهد چرا که از حتمیتِ مرگشان آگاه نیستند. آن‌ها غرق شده در مکانیزم خودکار و ابتذال بی‌احساس زندگیِ شهری طبقه‌ی متوط دیوانسالارند؛ همانند ایوان ایلیچ. آن‌ها نه به مرگ او، بلکه تنها به تاثیر این اتفاق در زندگیِ خودشان می‌اندیشند. تالستوی آن‌ها را موجودات کذاب و ریاکار می‌داند و در هیئت انسان‌هایی خودپرست به تصویر می‌کشد. آنان که اراده‌ای از خویش ندارند و همین امر است که سبب می‌شود تفاوتی با اشیاء بی‌جان نداشته باشند.

ایوان ایلیچ در بستر مرگ است که به یاد زندگیِ سراسر ابتذال خویش می‌افتد. او که بزرگ‌ترین سعادت زندگیِ خود را به دست آوردن منصبی عالی می‌داند، در واپسین روزهای عمرش به تمام زندگی‌اش شک می‌کند:«اگر تابه‌حال هرچه کرده‌ام، نادرست و جبرانش غیرممکن باشد، در این صورت چه‌کار باید بکنم؟»[3] همان‌جاست که برای اولین‌بار نسبت به دیگران احساس دلسوزی می‌کند. پس از آن ترسش از مرگ کنار می‌رود و تنها روشنایی می‌بیند.

مرگ ایوان ایلیچ یکی از رمان های تالستوی نویسنده شهیر روسی است که در سال 1866 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “بیا با هم در ایرلند برقصیم”، “جنگ و صلح”، “آنا کارنینا”، “اعتراف”، “پدر سرگی”، “ارباب و بنده و “رستاخیز” به فارسی ترجمه شده است.


[1]مرگ ایوان ایلیچ، لِف تالستوی، به‌ترجمه حمیدرضا آتش‌برآب، نشر هرمس

[2]درسگفتارهای ادبیات روس، ولادیمیر نابوکوف، به‌ترجمه فرزانه طاهری، نشر نیلوفر

[3]مرگ ایوان ایلیچ، لِف تالستوی، به‌ترجمه حمیدرضا آتش‌برآب، نشر هرمس

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

تالستوی به هیچ وجه ساده نمی نویسد. او به هنگام توصیف هر امری، با پیشروی در کناره ها و حاشیه های آن امر، به بازآفرینی آن می رسد: او با آوردن رشته ای فشرده از گزاره های تکراری، آن هم بلافاصله و پشت سر یکدیگر، به معنایی که در نظر دارد مدام نزدیک و نزدیک تر می شود.

رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “بیا با هم در ایرلند برقصیم”، “جنگ و صلح”، “آنا کارنینا”، “اعتراف”، “پدر سرگی”، “ارباب و بنده” و “رستاخیز” به فارسی ترجمه شده است.

مطالب پیشنهادی

به من اجازه دهید که بمیرم

به من اجازه دهید که بمیرم

کوتاه درباره‌ی کتاب یک زن بدبخت نوشته‌ی ریچارد براتیگان

« متأسفانه مرگ نیست، ولی زجر بی‌پایان مُردن»

« متأسفانه مرگ نیست، ولی زجر بی‌پایان مُردن»

مروری بر کتاب محاکمه نوشته‌ی فرانتس کافکا

مردن چهل سال قبل از مرگ

مردن چهل سال قبل از مرگ

مروری کوتاه بر کتاب کنستانسیا از کارلوس فوئنتس

کتاب های پیشنهادی