زمانی که برای آخرین بار به چهرهاش نگاه میکنی و میدانی که این نگاه، آخرین نگاه است؛ زمانی که یقین داری این چشمها، هرگز رد نگاه نگران و گریان تو را دنبال نمیکنند و تمام میشوند، همه چیز تمام میشود؛ درست در همین لحظه است که درد عمیقترین بخش وجودیاش را به نمایش میگذارد: فقدان کلمه.
فقدان، مرگ عزیز، از دست دادن، فاجعه و یا به زبان علم روانشناسی، تروما، آغاز پروسهای است که در آن برای احساسات عمیق و دردناکی که به طور روزمره در حال تجربهی آنها هستیم هیچ کلمه و اسمی پیدا نمیکنیم و این همان آغاز حس درک نشدن در زمان تسلی بعد از فقدان است. وقتی بعد از چندین روز، تار مویی از شخص درگذشته را در میان لباسهایش پیدا میکنی و بعد تصویر در خاک خفتهاش را در ذهن میبینی و بعد تارهای دیگر مو را تصور میکنی که کجاست و چه بر سرآنها آمده، این احساسات تنها غم و اندوه نیست؛ تیغهی فلزی کندی است که مدام در قلب آدم به جلو و عقب میرود اما نمیبرد، تنها له میکند و بعد میشنوی که به تو میگویند غمگین نباش، زمان آرامت میکند و از این حرفها و از همینجاست که گسست عمیقی بین تو و تمام آدمهای جز تو رخ میدهد. این روند آغاز انزوا بعد از فقدان است.
وقتی این تروما با خودخواهی دیگران به تو تحمیل شده باشد، وقتی پای خودکشی به میان میآید همه چیز سختتر میشود. حالا مردم علاوه بر فهم نادرست، پرسشهای قضاوتگر خود را نیز به درد و رنج صاحب عزا اضافه میکنند. انزوا و سکوت طولانی میشود و سر و کلهی بهترین التیامدهنده، یعنی نوشتن پیدا میشود.
کتاب آنجا که دیگر دلیلی نیست درباره چیست؟
کتاب آنجا که دیگر دلیلی نیست، گفت و گوی مادری است با پسر شانزده سالهی تازه از دست رفتهاش، پسری که با خودکشی به زندگی خود پایان داده است. این گفتوگوها غالبا حول مسائل فلسفی و جهانشناختی میچرخد. لی با توجه به این مسئله که فرزند از تن و جان مادر ریشه میگیرد و مدتی را در وجود مادر به سربرده است، با حذف ضمایر و مبهم کردن نهاد و فاعل کار را برای خواننده دشوار میکند؛ هرچند این مسئله خود نشاندهندهی رابطهی تنگاتنگ مادر و فرزند است.
کتاب، کتاب پراندوهی است بیآنکه حرفی از صحنههای دردآور یا پرماجرا بزند. پر اندوه است چرا که حقیقت زندگی را عریان و بیپرده روایت میکند. حقیقتی تلخ و مشترک که تنها پس از تجربهی فقدان خودش را نشان میدهد.
به طور مثال نویسنده مدام از تجربهی اسبابکشی به خانهی جدید با فرزندش صحبت میکند. خانهای که تمام مراحل انتخاب، برنامهریزی و خیالبافیهایشان را همگی با هم انجام داده بودند و حالا باید بدون حضور او و به اجبار، تن به این تغییر بدهند. درک این مسئله که زندگی بعد ازفقدان متوقف نمیشود از سختترین مراحل سوگ است. در روند سوگواری آنجا که لحظهای حتی کوتاه و حتی دردآلود، لبخندی بر لب میآید، اولین حس، احساس بهت است و بعد سرزنش درونی که من چطور خندیدم و چرا خندیدم؟ نویسندهی کتاب، یی یون لی، موشکافانه و به درستی تمام احساسات یک شخص سوگوار در طول مدت سوگواری را بررسی کرده است که مدت کوتاهی هم نیست. او از اتفافقات ریز و درشتی مینویسد که چگونه هرکدام رنجی بر قلبش افزوده میکند؛ همچنین از التیام نیز مینویسد که زاییدهی درد است و جز از رنج به دست نمیآید.
او در این کتاب از زبان مادری مینویسد که جسمیت فرزندش را کنار گذاشته است و برای آرامش فقدان او با او حرف میزند.از جذابیتهای کتاب میتوان به این اشاره کرد که نویسنده به گفتوگوی هستیشناسانه با کسی میپردازد که خودخواسته به زندگیاش پایان داده است.
این کتاب برندهی جایزههای ادبی متعددی همچون جایزهی ادبی پن، شده است و منتقدین بسیاری آن را تحسین کردهاند.
گفتن، نوشتن و شنیدن از مرگ، بخشی از پروسهی فقدان است. باید تاب آورد و هرچه بیشتر به تحمل درد کمک کرد. اگر کسی را میشناسید که در حال گذر از دوران سوگ است؛ برای التیام دردهای او این کتاب را به او هدیه دهید. برای گذر از سوگ باید به یک دیگر کمک کنیم چرا که زمانی این ما هستیم که چشم به راه دستی برای نجات به انتظار مینشینیم:
«کاش باز هم اینجا بودی، کاش کنارم بودی
این سطر از ترانه در سرم میچرخید. یک سال پیش دوست عزیزی را از دست دادم و روزها و روزها به این ترانه گوش میسپردم. کمک کن خداحافظی کنم. انگار فرد در گذشته خود، شجاعت و تمایلی به کمک کردن به ما دارد. کی به آنها کمک کند تا خداحافظی کنند؟
چقدر ترانه، چقدر آدم. میآیند و میروند و چه بسا هرگزبه هم برنمیخورند.» ( لی، احمی، 1399: 108)
تجربهی شخصی ، سرآغاز نوشتن است
یییون لی نویسندهی چینی و آمریکایی تبار است که در سالهای جوانی و در سن بیست و چهارسالگی به آمریکا مهاجرت کرد و به طور جدی به نوشتن مشغول شد. به واسطهی جوایز متعدد و معتبری که گرفت حق شهروندی آمریکا به او اعطا شد. از او در ایران کتاب مرگ شوخی بدی نیست نیز با ترجمهی گیتا حجتی چاپ شده است.
او پسر شانزده سالهاش را به واسطهی خودکشی از دست میدهد و این درد و رنج عظیم را در کتاب و نوشتن بازتاب میدهد. کلمات التیامدهندهاند، همیشه تسکین میدهند و شاید این گفت و گوی مدون شده در قالب داستان، مرهمی بوده است که نویسنده بر زخمهای عمیق روحی خود گذاشته است.
گاهی کلمات کتاب چنان گیرا و تاثیرگذار پیش میرود که بیآنکه بدانی گرفتارش میشوی، گرفتار خوانش مدام و بیوقفه که دلت نمیخواهد کتاب را زمین بگذاری.
او زیستن در میان لایههای عمیق و مکرر غم را چنان با حلاوت و سکون مینویسد که میخواهی بنشینی و تنها شنوندهای مسکوت برای این مصیبتنامهی ادبی باشی و چنین تاثیری تنها از توان تجربههای زیسته است که برمیآید.
«کلماتی که در اختیارم بودند، فقدان، عزا، غم، داغ، درد، انگار هیچ وقت نمیتوانستند رنجی را که به جانم افتاده بود بیان کند. آدم میتواند با فقدان و عزا و غم و داغ زندگی کند و باید بکند. این کلمات با هم چهارچوب زندگی میشوند، به همان سفتی و محکمی سقف و کف و در و دیوار. » ( لی، احمی، 1399: 98)

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.