فقط می‌خواستم یکم مهربون باشم

مروری بر کتاب یک اتفاق مسخره نوشته‌ی فیودور داستایفسکی

سپهر صانعی

سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۹

A Village Wedding Feast with Revellers and a dancing Party by Jan Steen
A Village Wedding Feast with Revellers and a dancing Party اثر Jan Steen

در شبی زمستانی و یخ‌بسته، سه ژنرال و مشاور دولتیِ بالارتبه دور میز گرد کوچکی نشسته‌ و آسوده مشغول جرعه‌جرعه نوشیدن شامپاین و گفتگو درباره‌ی موضوعی جالب‌اند. ایوان ایلیچ پرالینسکی که از دو دوست خود جوان‌تر است اعتقاد دارد که آن‌دو واپس‌گرا هستند و ایده‌های خود درباره‌ی انسانیت را با آن دو به اشتراک می‌گذارد. به نظر او، زمان آن رسیده تا انسانی برخورد کنیم و با زیردستان خود مهربان باشیم. دو دوست با تمسخر به ایده‌های او گوش می‌دهند و در نهایت یکی از آن‌ها در جواب می‌گوید: «تاب نمی‌آوریم.»

بحث بی‌نتیجه می‌ماند و ساعت، پایان مهمانی را به همکاران یادآوری مي‌کند. بعد از خداحافظی، ایوان ایلیچ متوجه اتفاق مسخره‌ای می‌شود. کالسکه‌ران‌اش به مجلس عروسی یکی از آشنایانش رفته و حالا باید به تنهایی و با پای پیاده به منزل برگردد. با عصبانیت در مسیر گام می‌گذارد و کم‌کم هوای خوب و مستی بر او اثر می‌کند و دچار حس و حالی از جنس نشاط می‌شود. ماه کامل است. ایوان ایلیچ در مسیر به خانه‌ای برمی‌خورد که صدای جشن و پایکوبی از آن بلند است. از افسری که در آن نزدیکی مشغول نگهبانی بوده درباره‌ی آن خانه سوال می‌پرسد. متوجه می‌شود سر و صدا مربوط به عروسیِ پسلدونیموف است. کسی که تنها ۱۰ روبل در ماه حقوق می‌گیرد و از زیر دستانش است و به تازگی در اداره او مشغول به کار شده است.

ایوان تصمیم می‌گیرد تا عقایدش درباره‌ی انسان‌دوستی و اخلاقیات را به طور عملی به رخ دوستانش بکشد:

همین که من، با وجود مناسبات امروزی میان افراد جامعه، بعد از نیمه‌شب قدم به مجلس عروسیِ زیردستم بگذارم، [...] این حقیقتا یک شگفتی است، زیر و رو شدن عقاید و آرمان‌ها. [...] بله، اما این شما هستید که تاب نمی‌آورید، شما آدم‌های پیر و سالخورده با افکار پوسیده، آدم‌های افلیج و واپس‌گرا. ولی من تاب می‌ـ‌ آ ـ وـ رم! [...] می‌پرسید چطور؟ پس خوب گوش کنید...

خب تصور کنید من وارد این مجلس می‌شوم. آن‌ها حیرت‌زده و مبهوت می‌شوند، دست از رقصیدن می‌کشند، مات و مبهوت به من خیره می‌شوند و از سر راهم کنار می‌روند ... [۱]

به این ترتیب وارد مهمانی می‌شود اما وقایع آن طور که انتظار دارد پیش نمی‌روند و رفته‌رفته همه چیز از ایده‌آل‌هایش فاصله می‌گیرد و در انتها تنها چیزی که آن شب با خود به خانه می‌برد شرم است و خجالت.

کتاب یک اتفاق مسخره، داستان کوتاهی‌ست ۹۶ صفحه‌ای (اما نه خیلی کوتاه!) و کمترخوانده‌شده از فیودور داستایفسکی که منتقدان آن را در گونه طنز‌های ساتیری [۲] طبقه‌بندی می‌کنند و طبق نوشته‌ی پشت جلد کتاب، این آخرین داستان داستایفسکی تحت تاثیر استادش نیکلای گوگول، در سال ۱۸۶۲ منتشر شده است.

میخائیل باختین در کتاب مسائل بوطیقای داستایفسکی، این داستان را نمونه کاملی از ادبیات کارناوالی می‌داند. طبق اندیشه‌های او کارناوال‌ها، موقعیت‌هایی‌اند که انسان‌ها ورای طبقه‌ی اجتماعی و رسومات وضع شده همه در یک زمان و یک مکان گرد هم می‌آیند و برای مدتی مانند همدیگر می‌شوند. جدا از مولفه‌های فرمیِ ادبیات کارناوالی، در محتوا نیز همین اتفاق رخ داده است. ایوان ایلیچ که تصمیم می‌گیرد با ورود به مهمانیِ زیردستش، خودش را با آن‌ها یکی کند و با مهربان جا زدنِ خود، اعتماد آن‌ها را به دست بیاورد. اما او که از ابتدای داستان، حرف‌ها و اعمالش با هم متناقض است، به عنصری مسخره و نامانوس میان جمع تبدیل می‌شود که گاه سعی در چرب‌زبانی و اظهار فضل دارد، و گاه از حرکات و رفتارهای مغایر با آداب اشرافیِ مهمانان خشمگین می‌شود و فضا را برای مهمانان ملتهب می‌کند و در کنار همه‌ی این‌ها، گیلاس پشت گیلاس مشروب می‌نوشد و مست می‌کند.

داستایفسکی به زیبایی این داستان را با دانای کل روایت می‌کند. ابتدا در خانه‌ی مشاور دولتی هستیم و به اندازه‌ی نیاز شخصیت‌ها را برای خواننده توصیف می‌کند و از همه مهم‌تر پرده از فکرها و درونیات آن‌ها بر می‌دارد. نویسنده با زیرکی عقاید و منش هرکدام از شخصیت‌ها را برای خواننده برملا می‌سازد تا بعدتر به وسیله‌ای این اطلاعات، ویژگی‌ای تمثیلی به داستانش ببخشد. قصه‌ای که روایت می‌شود به تنهایی مهم و ارزشمند است؛ اما پس از خواندن کل داستان و فکر کردن به شخصیت‌هاست که می‌توانیم به لایه‌هایی پنهان‌تر از این داستان دست پیدا کنیم. داستان جلوتر می‌رود و ما شاهد افکار متناقض و برآمده از مستیِ ایوان ایلیچ هستیم که منجر به ورود به خانه‌ی زیردستِ خود می‌شود. در خانه نیز تمام مدت با ایوان همراهی می‌کنیم و از تغییر حالات درونی‌اش نسبت به هر جمله‌ای که خطاب به او گفته می‌شود خبردار می‌شویم و این شیوه‌ی توصیف حالات درونی نه فقط برای ایوان، که شخصیت اول داستان است بلکه برای پسلدونیموف نیز اتخاذ شده است.

ردپای تکنیک چند صدایی، که از مولفه‌های نثر داستایفسکی است، در انتهای این داستان به اوج می‌رسد. جایی که مهمان‌ها رفته‌اند و داستایفسکی با فاصله‌گذاری‌ای جذاب روایت را متوقف می‌کند و شروع به شرح دادن زندگیِ پسلدونیموف می‌کند و هر چه که بیشتر او را می‌شناسیم، واقعه برایمان هولناک‌تر جلوه می‌کند و در نهایت تصویری که از شخصیت او در ذهن داشتیم به اندازه‌ی ایوان ایلیچ بزرگ‌ و قابل اهمیت می‌شود. اگر تا پیش از این فقط به حال این ژنرالِ دورو خندیده بودیم و از صحنه‌های رقص و ریتم هیجان‌آور داستان لذت برده بودیم، حالا احساسات‌مان درگیر می‌شوند و با تمام وجود می‌خواهیم که جلوی ادامه پیدا کردن این اتفاق مسخره را بگیریم.

الکسی رمیزوف [۳] در مقاله‌ای می‌نویسد که داستایفسکی طرح اولیه این داستان را از قصه‌های هزار و یک شب برداشته است. خود داستایفسکی هم در این داستان به زیرکی نسبت به هزار و یک شب ادای دین کرده و شخصیتی در این داستان معرفی می‌کند که شب‌ها برای پدرِ عروس هزار و یک شب می‌خواند.

داستایفسکی، به وسیله‌ی ایجاد موقعیتی کمدی و خلق شخصیت‌هایی دون‌پایه و به تصویر کشیدن صحنه‌هایی شلخته و کثیف، دست به نقد ساختار اجتماعی و اخلاق اشرافی زمانه‌ی خود می‌زند و ادعاهای انسان‌دوستانه و همزمان توخالیِ صاحب‌منصبان هم‌دوره‌اش را برملا می‌سازد.

یک اتفاق مسخره، داستانی‌ست پر از شور و کشمکش به همراه نگاه‌هایی موشکافانه به شخصیت‌های متنوع و پرداخت‌شده‌اش.

یک اتفاق مسخره داستان کوتاهی از فیودور داستایفسکی نویسنده شهیر روسی است که در سال 1862 نوشته شده است. رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “همزاد”، “نیه توچکا”، “بانوی میزبان”، “قمار باز”، “شب­‌های روشن”، “جنایت و مکافات” و “ابله” به فارسی ترجمه شده است.


[۱]- یک اتفاق مسخره، داستایفسکی، ۱۳۹۵: ص۲۴، نشر ماهی

[۲]- گونه‌ای از طنز در ادبیات و ادبیات نمایشی که ریشه‌اش به نمایش‌هایی در یونان باستان برمی‌گردد که شامل تقلیدهای مسخره‌آمیزی از اسطوره‌ (عموما دهن‌کجی به خدایان یا قهرمانان و به ماجراهای آن‌ها)، حرکات ناهنجار و خشن در یک زمینه‌ی روستایی همراه با رقص‌های پرهیجان و اطوار و لهجه‌های بی‌وقار باشد. (تاریخ تئاتر جهان، براکت)

[۳]- نویسنده‌ی روسی پس از داستایفسکی

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

میخائیل باختین در کتاب مسائل بوطیقای داستایفسکی، این داستان را نمونه کاملی از ادبیات کارناوالی می داند. طبق اندیشه های او کارناوال ها، موقعیت هایی اند که انسان ها ورای طبقه اجتماعی و رسومات وضع شده همه در یک زمان و یک مکان گرد هم می آیند و برای مدتی مانند همدیگر می شوند.

رمان های دیگر این نویسنده با عناوین “همزاد”، “نیه توچکا”، “بانوی میزبان”، “قمار باز”، “شب­ های روشن”، “جنایت و مکافات” و “ابله” به فارسی ترجمه شده است .

مطالب پیشنهادی

ابله: «بی‌قرارِ ناهمرنگ با همگان»

ابله: «بی‌قرارِ ناهمرنگ با همگان»

نگاهی به شخصیت «پرنس میشکین» در رمان «ابله» از فئودور داستایفسکی

فقط یک بار دیگر...

فقط یک بار دیگر...

مروری بر قمارباز نوشته‌ی فیودر داستایفسکی

تبریک! شما یک هیولا ساخته‌اید

تبریک! شما یک هیولا ساخته‌اید

مروری بر کتاب فرانکنشتاین نوشته‌ی مری شلی

کتاب های پیشنهادی